19

54 16 8
                                    

اتاق جونگوک

جیمین ضربه ای به در اتاق زد جونگوک سریع اشک هاش رو پاک کرد و درب رو باز کرد با دیدن جیمین لبخند فیکی روی صورتش نشوند و گفت: آه..... آقای پارک .....مشکلی پیش اومده؟.......
جیمین لبخند دندون نمایی زد و گفت: جیمین.....
جونگوک گنگ گفت:ببخشید؟......
جیمین گفت: جیمین صدام کن...... آقای پارک زیادی غریبه......
جونگوک لبخندی زد و سری تکون داد جیمین سرش رو کمی کج کرد و گفت: نمیخوای بزاری بیام داخل؟......
جونگوک هول شده از کنار در عقب کشید و گفت: آه..... متاسفم..... بفرمایید داخل......
جیمین نگاهی به فضای اتاق کرد همه وسایل تم قهوه ای سوخته و قهوه ای روشن داشت و کاملاااا یه محیط اروم و اداری به نظر می‌رسید و انتهای اتاق یه میز بزرگ کار و که روش کلی کتاب و برگه و یه لپ تاپ روشن قرار داشت و پشت میز و صندلی یه کتاب خونه بزرگ و رو به روی میز یه دست مبل مشکی چیده شده بود جونگوک رو به جیمین گفت: بفرمایید......
جیمین خودش رو روی کاناپه رها کرد و گفت: جونگوک.....
جونگوک نگاه سوالی بهش کرد جیمین گفت: میدونی که کسی قضاوتت نمیکنه؟......
جونگوک پوزخندی زد و سرش رو تکون داد و گفت: اگه قضاوت هم بکنن چیزی عوض نمیشه.......
جیمین گفت: خب پس چرا ناراحت شدی؟.....
جونگوک گفت: نمیدونم......واقعا نمیدونم......
جیمین لبخندی زد و گفت: به خاطر هوسوک هیونگه؟......
جونگوک گفت: نه...... ربطی به اون نداره......فقط....
جیمین مشکوک گفت: فقط؟....
جونگوک کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت: من هیچ وقت دنبال این جریانات نبودم....... درگیر کتاب و درس و ورزش بودم و بعدشم کار.......چون همیشه بهم میگفتن تو باید باکسی باشی که گرگ داشته باشه..... آنقدر بهم گفتن ......که یادم رفت من حق انتخاب دارم......و کلا تمرکزم رو گذاشتم روی درس چون پیدا کردن کسی که گرگ داره از نظرم احمقانه بود...... اون دوره هایی که فانتزی میزدم همیشه فکرم این بود که وقتی ببینمش ‌...... اون حتما از من خوشش میاد و این حرفا...... میدونی همون فانتزی بچه ها تو سن بلوغ......
ولی وقتی اون روز متوجه شدم اون شخص یه پسره...... شوکه شدم........ من هموفوبیک نیستم......اصلا.... ولی تعجب کردم...... من توی این سال ها اینجوری نبوده که از کسی خوشم نیاد ...... اومده.....ولی خب وقتی میدونم یه چیزی نمیشه ....... چرا باید شروعش کنم؟...... پس بیخیال شدم.......واسه همون یه آدم بی تجربه ام یا به لحن قهوه ای یه باکره......
جیمین لبخندی زد و گفت: اینجوری که تو حرف زدی ......الان من از داشتن روابط شرمنده ام......این خیلی دیدگاه قشنگیه که......
جونگوک لبخندی زد و گفت: منم همین فکر رو میکردم......تا امروز که نگاه آقای جانگ رو دیدم.......اون نگاه یه جوری بود که حس کردم فروریختم.......
جیمین گفت: هوسوک پسر خوبیه...... اون مهربونه...... خود دلخوشی گروهه...... یه موجود پرانرژی ....... ولی یه چند وقتیه اخلاقش عوض شده..‌‌‌‌..... دلیلش رو نمیگه...... ولی میدونم چیز مهمیه.......
جونگوک سری تکون داد و حرفی نزد

دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه
میدونم کم بود و دیروقت گذاشتم ولی ببخشید این هفته خیلییییییییییی سرم شلوغه ولی اپ رو شده دیروقت ولی انجام میدم

you must love meWhere stories live. Discover now