25

37 13 33
                                    

اتاق نامجون دقایقی بعد

نامجون کلافه گوشه ای نشسته بود و جین و یونگی دور میز نشسته بودند که در اتاق زده شد یونگی از جا بلند شد و در رو باز کرد که با دیدن تهیونگ پریشون قدمی جلو رفت و نگران گفت: هی .....چی شده؟....
تهیونگ یونگی رو کنار زد و وارد اتاق شد و گفت: حال هوسوک خوب نیست.......
نامجون کلافه دادی کشید و گفت: همین رو کم داشتم.....
جین سمت نامجون رفت و دستش رو روی کمرش گذاشت و گفت: هی ......هی .....اروم باش ..... از این بدترش رو هم گذروندیم ما......
نامجون بغضی که تا پشت گلوش اومده بود رو قورت داد و نفس عمیقی کشید و گفت: میرم بیرون.....
و دست جین رو پس زد و به سمت خروجی اتاق رفت که همون لحظه جیمین و قهوه ای از اتاق خارج شدند نامجون به سمت جیمین پا تند کرد و بدون توجه به بقیه در آغوشش کشید و گفت: حالت بهتره؟.....
جیمین شوکه به سینه نامجون که مقابل صورتش بود خیره شده بود که قهوه ای گفت: دمم زیر پاتهههههههه.......
نامجون ترسیده از فریاد قهوه ای از جا پرید و قهوه ای قدمی فاصله گرفت و گفت: عاشقی که عاشقی......کور که نیستی مردک دراز...... من حداقل یک متر دممه.......
نامجون گفت: من......من معذرت میخوام.....
تهیونگ که از صدای قهوه ای بیرون اومده بود گفت: جریان چیه؟.......
قهوه ای خواست صحبتی بکنه که خاکستری از سمت دیگه سالن گفت: باید هوسوک رو از خوابگاه خارج کنیم.......
همه نگاه ها سمت خاکستری چرخید و قهوه ای با حس کردن بوی شدید شکلات عطسه کرد و گفت: اون تو راته؟.......
خاکستری سری تکون داد و گفت: فعلا نگهش داشتم تو اتاق ...... این اولین راتشه........ نمیدونم چقدر تحمل میکنه....... بهتره سریع تر ببریمش بیرون........
یونگی گفت: ولی فردا برنامه هاش پره.......نمیتونه از اینجا خارج بشه.......
قهوه ای پوزخندی زد و گفت: پس چطوره تو امشب پیشش بخوابی؟.......
تهیونگ سریع گفت: من میتونم پیشش بمونم......
قهوه ای گفت: تو واقعا دیوانه ای؟......داره میگه طرف رفته تو رات........ میفهمی یعنی چی؟.......
جین ترسیده گفت: چیز خطرناکیه؟......
قهوه ای گفت: ما رو باش با کیا اومدیم سیزده به در......
بابا این الان یه بخشی ازش بیداره که من با تماممممم بیشعوری که هستم روم نمیشه بگم........
تهیونگ گفت: خب ...... بهش آرامبخش میزنیم.......
خاکستری گفت: تاثیری نداره ...... آرامبخش فقط همین یه مقدار انسانیتش رو هم می‌خوابونه.......
قهوه ای گفت: اونوقت حتی سوراخ من و اینم امنیت نداره چه برسه شما.......
درگیر همین بحث بودند که جونگوک کلافه وسط راهرو ایستاد و گفت: قهوه‌ای....... من.......من فکر کنم مریض شدم.......من......
و بدون هیچ فکری سمت جین دوید و لب هاش رو روی لب های جین گذاشت همه شوکه به اون ها خیره شده بودند و جونگوک بدون توجه به بقیه دستش رو سمت باسن جین برد که جین ترسیده اون رو به عقب هول داد و ثانیه بعد در اتاق هوسوک باز شد و قهوه ای گفت: اگه کونتون رو دوست دارید برید تو اتاقتون......
همه به سمت اتاق هاشون دویدن و قهوه ای و خاکستری نگاهی به هم کردند و ثانیه بعد صدای غرش بلندی باعث شد نگاهشون سمت هوسوک بره ناخون هاش تغییر شکل داده بودند و چشماش به رنگ خون بود و دندون هاي نیشش بلند شده بود قهوه ای تک خند ناباوری کرد و گفت: یه ترو آلفا....... بدبخت شدیم.......
با نعره بعدی خاکستری چشم هاش رو بست و گفت: در واقع دوتا ترو آلفا....... پکیچ تکمیل شد.......



دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now