29

41 13 20
                                    

اتاق هوسوک

هوسوک دست هاش رو روی گونه های جونگوک گذاشت تا بتونه بوسه رو عمیق تر کنه و زبونش رو به دندون های جونگوک فشار داد که جونگوک از شوک خارج شد و دست هاش رو روی سرشونه هوسوک گذاشت و اونو محکم به عقب هول داد و فریاد زد: اصلا معلوم هست دارید چیکار میکنید آقای جانگ؟.....
هوسوک گفت: ببین میدونم یهویی بود؟.....
جونگوک پوزخندی زد و گفت: یهویی بود؟......این رسما تجاوزه آقای محترم........
هوسوک دست به سینه گفت: چرا مثل کسایی که اولین بوسه اشون رو ازشون گرفتن رفتار میکنی؟.......
جونگوک پوزخندی زد و گفت: روش همیشگی آقای جانگ.......یه اشتباهی انجام میدید و جوری برخورد میکنید انگار شما قربانی هستید.......یا مسئله کوچیکی بوده.......
هوسوک گفت: ببین من الان یه مشکل دارم و تو تنها کسی هستی که میتونه رفعش کنه.......
جونگوک گفت: مشکل شما این که فکر می‌کنید همه وظیفه دارن بهتون خدمت کنن...... نخیر.....من شغلم چیز دیگه ای.......
هوسوک شاکی گفت: میدونی چند میلیون نفر آرزوشون جای تو بودن؟........
جونگوک گفت:مشکلی نیست میتونن باشن......
و سمت خروجی چرخید که از اتاق خارج بشه که هوسوک بازوش رو چسبید و گفت: باشه......باشه..... چقدر بدم؟......
جونگوک اخمی کرد و گفت: منظورتون چیه؟.......
هوسوک گفت: قیمت تعیین کن هرچی باشه مهم نیست .......فقط من رو از این وضعیت خلاص کن......
جونگوک چند ثانیه خیره نگاهش کرد وبعد از هضم موضوع با تمام توان فریاد کشید: جانگگگگگگگگ هوسووووووووککککک......
و دستی که مشت کرده بود رو روی صورت هوسوک کوبید و صورت دو سه قدم تلو تلو خورد و به عقب رفت و جونگوک درب اتاق رو بازکرد و از اتاق خارج شد که با دیدن همه افراد پشت در اتاق هوسوک اخمی کرد و به سمت اتاق خودش رفت تهیونگ نگاهی به خاکستری کرد و گفت: چی شده؟......
خاکستری نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت قهوه ای گفت: گند زد ؟......
خاکستری سرش رو به نشانه تائید تکان داد که قهوه ای گفت: دیدی بهت گفتم طلسم جواب نمیده......حداقل باید جفتشون رو طلسم میکرد ....... این بی انصافیه که همیشه شوگا برضد دربار انجام میده...... این اختلاف کی قراره تموم بشه؟........
خاکستری نگاه ناامیدی کرد و گفت: فکر کنم هیچ وقت...... ما همیشه درگیر مسخره بازی های این دونفریم...... اشتباه از ما بود که ازش کمک خواستیم.......
تهیونگ گفت : میشه درست صحبت کنید؟......چی میگی؟.......
قهوه ای گفت: الان توضیح دادنش سخته فقط کلی بگم مشکل هوسوک تا صبح حل میشه........
جیمین نگران گفت: اصلا چرا اینجوری شده؟......
قهوه ای گفت: کار شوگا ست........
یونگی گفت: هی...... من کاریش نکردم.......
قهوه ای گفت : تو نه....... روح جادوگرت......
نامجون پوزخندی زد و گفت: خیلی احمقانه است.......
تهیونگ گفت: موافقم.......اگه به چشم ندیده بودم باورم نمیشد هیونگ.......
نامجون دست به سینه گفت: باشه....نشونم بده...... میخوام ببینمش......
قهوه ای پوزخندی زد و گفت: الان شوگا هم میگه چشم عباس آقا........ منتظر دستور بودم....... داداش خودت یونگی نمیدونسته هست........الان یهویی میخوای بیاد بیرون .......
جیمین گفت: ولش کن این حرف ها رو .......
و سمت اتاق هوسوک رفت و با دیدن هوسوکی که بی هوش افتاده دادی کشید و سمتش دوید ولی قبل از اینکه دستش به بدن هوسوک بخوره خاکستری با چشم های طوسی رنگش به جیمین خیره شد و گفت:بهش دست نزن......


دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now