هوسوک نگاهی به اطرافش کرد تاریکی مطلق هیچی دیده نمیشد احساس می‌کرد روی هوا معلقه و ترسی توی تمام تنش پیچید و فریاد زد: هییییی..... کسی اینجا نیست؟.......هی.....کسی هست؟.......
و با استرس اطراف رو نگاه کرد و زمزمه ترسیده ای کرد و گفت: من.......من نمردم......
ناگهان صدای خنده های بلندی رو شنید ترسیده فریاد کشید: هییییی......تو کی هستی؟......
صدا گفت: هی پسر...... آنقدر هم شرایطت وخیم نبود واسه یه مشت و شق درد بمیری........
هوسوک گفت: تو کی هستی؟.......
صدا گفت: خب من خودتم .......البته خودت توی یه دنیای دیگه........
هوسوک شوکه گفت: منظورت چیه؟......
صدا کلافه گفت: پس اون دوتا گرگ احمق چیکار میکنن دقیقا؟........
هوسوک که انکار فراموش کرده بود کجا قرار داره گفت: دارن سعی میکنن من و به جونگوک نزدیک کنن.......
صدای دویدن روی سطح صافی توی فضا پخش شد و شخصی با استرس روبه روی هوسوک قرار گرفت و گفت: مگه.....هنوز انجامش ندادید؟......
هوسوک شوکه بود نه نه شوکه واسه یک ثانیه اش بود هوسوک به معنی واقعی کلمه خشکش زده بود اون شخص واقعا خودش بود تو بدنی قوی تر و موهای بلند خاکستری و لباس های عجیبی که بیشتر شبیه شاهزاده های وایکینگ ها بود ولی این حجم از شباهت به حدی ترسناک بود که هوسوک حتی حرف زدن یادش رفته بود شخص رو به روش دست هاش رو روی شونه های هوسوک گذاشت و تکونش داد و گفت: گفتم مگه هنوز انجامش ندادی؟........
هوسوک همانطور خیره به شخص نگاه کرد و سرش رو به طرفین تکون داد و گفت: نه........
شخص کلافه هوسوک رو به طرفی انداخت و گفت: داره دیر میشه........ اگه شوگا و برفی بیدار شدن و من یعنی.........یعنی اون نشان همین اطرافه...... باید عجله کنید.......ببین بیخیال عشق و عاشقی بشو......فقط انجامش بدید........
هوسوک گفت: چی داری میگی؟.......چه نشانی؟.......
شخص گفت: با قهوه ای صحبت کن.......بگو بهت گفتم وقتش نزدیکه....... اون بهت توضیح می‌ده ....... الان بهتره بری ....... خاکستری نمیخواد حمله کنه....... بیشتر از این نمیتونه جلوی اون گل کوچولو مقاومت کنه........
هوسوک گفت: گل کوچولو؟........
شخص از هوسوک دور شد و گفت: میفهمی .......همه چیز رو میفهمی.......فقط عجله کنید....... ما به اون وارث نیاز‌داریم .........
هوسوک فریاد زد : صبر کن.......کجا میری؟........کدوم وارث؟........تو اصلا منو از کجا میشناسی؟........
صدای فریاد های هوسوک توی فضا اکو میشد و رفته رفته صدا های گنگی از همهمه شنیده شد و صدای جیمین رفته رفته واضح تر میشد که سر خاکستری فریاد می‌زد که اجازه بده به هوسوک نزدیک بشه ولی فقط صدای دندون قرچه ها و خرناس کشیدن های خاکستری شنیده می‌شد که اجازه نزدیک شدن نمی‌داد و قهوه ای که اخطار میداد به جیمین که نزدیک نشه وگرنه خاکستری حمله میکنه و اوضاع بهم ریخته بود تا جایی که بالاخره هوسوک چشم باز کرد جین گفت: بیدار شد.......
خاکستری رنگ چشم هاش به حالت طبیعی برگشت و عقب رفت و همه سمت هوسوک دویدند جیمین با نگرانی گفت: حالت خوبه؟.......
هوسوک سری به نشانه تائید تکون داد و رو به قهوه ای گفت: اون......اون کی بود؟......
قهوه ای آهی کشید و گفت: بهتر که شدی باهم صحبت میکنیم........
و از اتاق خارج شد.

اینم کسی که هوسوک دیده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم کسی که هوسوک دیده



دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now