32

35 14 19
                                    

اتاق جونگوک

هوسوک گفت: یعنی چی؟......
قهوه ای گفت: قدرت پادشاه از عشق و علاقه مردم سرزمینش تعیین میشد اون ببر کاری کرد مردم سرزمین کم کم احساسشون رو به پادشاهشون از دست دادن و این احساس رفته رفته تبدیل به نفرت شد وقتی مهر طلسم شکسته شد پادشاهان سرزمین های دیگه کم کم نسبت به هم بدبین شدن و حتی شروع به غارت هم دیگه کردن انقدر این نفرت عمیق شد که هیچ کس نمیتونست کاری کنه تا اینکه از هر سرزمین کسی به نمایندگی از پادشاه اومد .......
هوسوک دست به سینه گفت: چرا خودشون نرفتن؟......
قهوه ای گفت: بهت گفتم به هم بدبین بودن اونا حتی اگه کنار هم بودن نفس هم نمی‌کشیدن که شاید یکی هوا رو مسموم کرده باشه.......
هوسوک سری تکون داد و قهوه ای گفت: اون روز که نماینده ها جمع شدن به این نتیجه رسیده بودن که از هر پادشاه که قدرت کم میشه به قدرت اون نفرین اضافه میشه قرار بر این شد که ما اون ها رو به خواب ببریم.......
جین گفت: ما؟......
قهوه ای گفت: من یکی از نماینده ها بودم......
نامجون گفت: خب؟.....
قهوه ای گفت: تصمیم گرفتیم اون ها رو بخواب ببریم..... چون یه موجود جاویدان رو نمیشه کشت ...... اون ها قدرت هاشون رو داخل یه سری اشیا محفوظ کردن و روحشون رو انتقال دادن از اون روز قدرت نفرین افزایش پیدا نکرد ولی از تقریبا صد سال پیش دوباره اون نفرین فعال شده و اوضاع سرزمین ها بهم ریخته من و خاکستری مجبور شدیم به دنیای شما بیایم تا روح ها رو پیدا کنیم.......و با بیدار شدن هرکدوم از روح ها خبر از افتضاح تر شدن اوضاع سرزمین من میده.......
یونگی پا رو پا انداخت و گفت: خب این ماجرا چه ربطی به ما داره؟......
خاکستری گفت: شما کسانی هستید که روح ها بشون انتقال پیدا کردن........
جیمین گفت: چییییییی؟.......
قهوه ای سری تکون داد و گفت: من نمیدونم کدوم روح پیش کدومتون........ اون رو باید خودتون تشخیص بدید باید منتظر بمونید تا روح ها بیدار بشن فقط میدونم برفی محافظ هزار چهره بود ........پس.....
تهیونگ گفت: من هزار چهره ام........
خاکستری سری تکون داد و گفت و چشم های بنفش مال قدرت اتشه........ توی سطح استفاده پایین.......
یونگی گفت: پس من آتشم.........
قهوه ای گفت : و من محافظ پادشاه حیواناتم و خاکستری محافظ جادوگر.......
جونگوک و هوسوک نگاهی بهم میکنن که جونگوک میگه : این ماجرا چه ربطی به رابطه من و هوسوک داره؟.......
قهوه ای گفت: قدرت نفرین داخل یه لوحه و اون لوح فقط به دست وارث دو خاندان جادوگر و حیوانات از بین میره ......و تا وقتی عشقی به وجود نیاد وارثی نخواهد بود......
هوسوک گفت: اما اون به من گفت فقط انجامش بدید ...... حرفی از عشق نزد......
خاکستری گفت: شما با رابطه داشتن جایگاهاتون مشخص میشه...... و بعد با بیدار شدن بقیه میتونید به سرزمین من برید.......
جین گفت: و اگه نخوایم بریم؟.....
قهوه ای لبخندی زد و گفت: این انتخاب نیست کیم سوکجین......این اجبار.......وقتش که برسه بدن هاتون جا به جا میشه......
نامجون گفت: احمقانه است......ما واسه این جایگاه سال ها زحمت کشیدیم که حالا بیافتیم دنبال این چرت و پرت ها.......
قهوه ای گفت: بهتون قول میدم آسیبی به جایگاهتون وارد نمیشه......





دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now