مالزی _هتل

تهیونگ نگاهی به جیمین کرد و گفت: تو چرا تو اتاق منی؟.....
جیمین بی حوصله گفت: اتاق جدا نداریم سه تا اتاق گرفتن هر دو نفر یه اتاق......
تهیونگ گفت: میدونم ....... نپرسیدم چرا اتاق ها تک نیست....... پرسیدم تو اینجا چیکار میکنی؟........
جیمین گفت: خب من و تو  توی یه اتاقیم تهیونگ دیگه ......
تهیونگ عصبی گفت: قیافه من شبیه احمق هاست؟......پارک جیمین تو تقریبا مسئول برنامه رو کلافه کرده بودی واسه اینکه اتاقت با نامجون یکی بشه...... قرار بود واسه جذب مخاطب طبق بیشترین شیپ ها اتاق بدن تو خون بپا کردی که نامجین رو جدا کنی بعد اومدی اتاق من؟......فکر کردی با احمق طرفی؟......
جیمین گفت: میشه خفه بشی ......آره اصرار کردم اونم قبول نکرد فقط نامجین رو عوض کرد.......
تهیونگ پوزخندی زد و گفت: چرا سعی میکنی قهرمان قصه بقیه باشی جیمین؟......
جیمین گفت: تهیونگ قیافه الان من شبیه کسایی که حوصله کسشعر های فلسفی دارن........
تهیونگ بیخیال گفت: اوکی .......هرطور راحتی .....قهرمان کوچولو........
جیمین عصبی بالشت رو سمت تهیونگ پرت کرد و گفت: کوچولو او دیک بی ریخته توعه..........
تهیونگ با خنده گفت: مطمئنی بیریخته؟........ آخرین کسی که دیدش خیلی خوشش اومد بوده هاااااا.......
و دستش رو سمت شلوارش برد و گفت: بیا ببین ....... نه کوچولوعه ......نه بی ریخت......وایسا نشونت بدم.......
و صدای جیغ جیمین درحالی که چشم هاش رو محکم بسته بود بلند شد: کیمممممم تهیونگگگگگگگگگگگ..........میکشمتتتتتتتتت.......... مرتیکه بیحیااااااااااا.........
و صدای خنده های بلند تهیونگ توی اتاق پیچید هوسوک که پشت در اومده بود تا معذرت خواهی کنه و فقط بخش آخر مکالمات رو از پشت در شنیده بود پوزخندی زد و گفت: اونوقت میگن پیشش بخواب....... اون به جیمین هم رحم نمیکنه......
و پشتش رو سمت در کرد که بین راه چشمش به خاکستری افتاد و با چشم اشاره کرد که دنبالش بیاد خاکستری چشمی چرخوند و گفت: باز شروع شد ...... و دنبال هوسوک راهی شد هوسوک وقتی به قسمت فضای باز هتل رسید ایرپادش رو دراورد و داخل گوشش گذاشت تا اگه کسی متوجه شد داره با کسی صحبت میکنه بهش نگن دیوونه شده و رو به خاکستری کرد و گفت: کجا بودی؟.......
خاکستری خونسرد گفت: دنبال بررسی یه مسئله....... ولی مثل اینکه هنوز بزرگ نشدی....... باید برای یکساعت رها کردنت پرستار بگیرم.........
هوسوک گفت: خودت شنیدی که به جیمین چی داشت میگفت.......
خاکستری گفت: و من متوجه شدم شوخی بود...... مشکل اینجاست که تو میخوای ثابت کنی تهیونگ آدم درستی نیست........ و واسه حماقت های خودت دلیل بیاری.......وگرنه خودت هم میدونی که تهیونگ همچین آدمی نیست.......تو از خودت می‌ترسی هوسوک.......تو بهش جذب شدی و می‌ترسی دلت بلرزه....... شاید بتونی همه رو گول بزنی ولی منو نه.......
هوسوک گفت: تو هیچی نمیدونی........
خاکستری نگاه خنثی به هوسوک کرد و گفت: این جمله مال رفیق و اینجور چيزهاست....... من روح خودتم....... من ندونم کی قراره بدونه؟.........
هوسوک خواست حرفی بزنه که صدایی که از نظرش خیلی جذاب بود گفت: من فکر میکردم مال من احمق....... مال تو رسما بالاخونه اش اجاره است........
هوسوک کنجکاو برگشت تا صاحب صدا رو پیدا کنه که با دیدن گرگ قهوه ای بزرگی که سمتش می اومد پنیک کرده قدمی عقب رفت و گفت: اون.........اون......گر....گرگه......
قهوه‌ای گفت: بابا خل و چلی چیزی هستی ....... یکیش کنارت وایستاده........
هوسوک شوکه گفت: حرف میزنه.........
قهوه ای شوکه ایستاد و خاکستری پنجه اش رو روی صورتش زد و گفت: بهت گفتم .......منتظر باش تا خبرت کنم.......بابا خب ترسیده.......
قهوه ای گفت: یعنی چی ترسیده ....... اون یارو دوتا گرگ دو برابر گرگ های طبیعی رو تو ماشین دید پنیک نکرد ........تازه خودش هم ساید گرگ نداشت ...... بعد این پنیک کرده؟........
رنگ هوسوک هر لحظه بیشتر می‌پرید قهوه ای عصبی داد زد: کوکییییی........
کوک که داخل اتاق درحال چک کردن اتاق ها و رسیدگی به امور بود چشم هاش رو از صدای بلند بست و گفت: باز چی شده؟.......
و سعی کرد توجهی نکنه ولی با جمله بعدی قهوه ای که گفت: دیر کنی این یکی از ترس میخوره زمین میمیره.......
با عجله سمت فضای باز هتل دوید هوسوک با رنگ پریده به اون دوتا گرگ خیره شده بود و چشم هاش دو دو میزد و تعادلش رو داشت از دست می‌داد که متوجه شد یکی از پرسنل سمتش میدوه و قبل از افتادن بازوش رو گرفت و هوسوک چیزی متوجه نشد جز جمله : اقای جانگ حالتون خوبه؟.......




دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه

you must love meWhere stories live. Discover now