26

41 10 40
                                    

راهرو بین اتاق ها

جونگوک صاف ایستاد و پوزخندی زد و گفت: او...... یه توله گرگ داره ناله میکنه......اخیییی ......کوچولو....... بهتره از اینجا بری....... اینجا منطقه منه.......
هوسوک نفس عمیقی کشید و گفت:ولی‌ من اینجا بویی از مالکیت حس نمیکنم.......
قهوه ای شوکه نگاهی به خاکستری گفت: انتظار نداره که تو قرن ۲۱ شلوارش رو دربیاره بشاشه اینور و اونور علامت گذاری کنه؟.......
جونگوک نگاهی به پنجه هاش کرد و پوزخندی زد و گفت: مشکلی نیست ....... با خونت علامت میزارم.......
قهوه ای بلند خندید و گفت: نه...... خوشم اومد......
خاکستری چشمی چرخوند و گفت: الان داری کنترل میکنی اوضاع رو؟......
قهوه ای گوشه سالن نشست و گفت:نوچ....... بعد عمری نشستم فیلم جنگی میبینم......بدو برو تخمه بیار.....‌‌
خاکستری گفت: دیوونه اینا جفتشون ترو آلفا........ الان میتونن خون من و تو رو هم بریزن.......
قهوه ای گفت: نوچ........
خاکستری گفت: منظورت چیه؟.......
قهوه ای گفت: پیوند ما و اونا کامل نشده....... پس توی این وضعیت اینا حتی ما رو نمیبینن...... پس برو تخمه بیار.......
خاکستری نگاهی به چهره عصبی هوسوک کرد و هوسوک رو به جونگوک گفت: تو.......تو واقعا فکر میکنی حریف من میشی؟.......تو حتی ارزش بیرون آوردن پنجه هامم نداری........
جونگوک خنده بلندی کرد و گفت: واسه همونه از لحظه اول تو گارد حمله ای؟.......
از اتاق تهیونگ صدای تق کوچکی شنیده شد و نگاه هر دو آلفا سمت در چرخید و هردو سمت در دویدند که قهوه ای فریاد زد : تهیونگ ........ اگه اون سوراخ فاکیت برات مهمه ببند در اون خراب شده رووووووو.......
و تهیونگ ترسیده خواست در رو ببنده که با دیدن پنجه هایی روی در ترسیده قدمی به عقب برداشت و بعد از اون با دیدن هوسوک وحشت زده دادی زد هوسوک خیز برداشت تا به سمت تهیونگ حمله کنه که تهیونگ به سمتی پرت شد و هوسوک با دیدن یونگی مقابلش پوزخندی زد و گفت: تو......فکر کنم بهتری......
یونگی پوزخندی زد و قبل از اینکه حرفی بزنه جونگوک هوسوک رو از پشت زخمی کرد و رد عمیق ناخون هاش روی بدن هوسوک خون ریزی کرد هوسوک ناله بلندی کرد و سمت جونگوک برگشت و نگاهی به پنجه خونی جونگوک کرد و رو به یونگی گفت: چند لحظه منتظر باش عزیزم........ ما اینجا مزاحم داریم......
و سمت  جونگوک حمله کرد یونگی سمت تهیونگ دوید و از جا بلندش کرد و رو به قهوه ای گفت : یه کاری بکن.......
قهوه ای گفت: اون احمق ها الان هیچ ارتباطی با ما ندارن....... این ساید دارک خودشونه........من جادوگر نیستم.......پس هیچ کاری ازم برنمیاد........برو بیرون و در رو قفل کن.......
تهیونگ نگاهی به اون دو که باهم درگیر بودند کرد و گفت: هم دیگه رو میکشن.......
قهوه ای گفت: جیزیشون نمیشه ....... قدرت یکسانه زخم ها هم تو ثانیه درمان میشه.......فقط برو بیرون......
یونگی دست تهیونگ رو گرفت و سمت در اتاق دوید که جونگوک هوسوک رو به سمت دیگه ای پرت کرد و دست دیگه تهیونگ رو گرفت و گفت: عجله چرا؟.......
یونگی نگاهی به چهره وحشت زده تهیونگ کرد و رو به جونگوک گفت: دستش رو ول کن........
هوسوک سمت دیگه تهیونگ قرار گرفت و گفت: اووووو مین کوچولو ناراحت شدی؟.......ولی این جوجه آخرش هم مال تو نیست........
یونگی چشم هاش رو بست و از بین دندون هاش گفت: به نفعته بهش دست  نزنی جانگ........
هوسوک ناخن دستش رو سمت صورت تهیونگ برد و گفت: اگه بهش دست بزنم چی میشه مین؟......قرار شجاع بشی؟....... اون از اولم انتخابش من بودم مین....... یادته که........
تهیونگ ترسید قطره اشکی ریخت و یونگی چشم باز کرد و اخرین صحنه ای که بقیه دیدند نور بنفش چشم های یونگی بود و حلقه ای که توی اتاق پخش شد و قهوه ای ناباور زمزمه کرد : اینجا یه اصیل زاده داریم..........


دوستتون دارممممم کامنت یادتون نرههههههه
اینم پارتی که قول دادم😁

you must love meWhere stories live. Discover now