6. Temporary Fix

2.8K 431 63
                                    

هری اسلحه رو روی زین کشیده بود. توی چشماش هیچ رحمی دیده نمیشد...

این همون هریه؟

دهن زین باز مونده بود...ناگهان هری زد زیر خنده! اون کمی خندید و بعد زین رو مجبور کرد تا لبخند بزنه

"هی دیوونه فکر کردی من جاسوووووسمممممم؟"

هری گفت و دوباره خندید

"فقط میخوام چیزایی رو که مادرت بهم یاد داده رو، رو کنم...ببین"

هری اضافه کرد و به سمت کمد لباسا نشانه گرفت...اون شلیک کرد و زین کمی از جا پرید

هری لبخند مهربونی زد. در اتاق با ضرب باز شد و لیم پرید داخل

"زین!"

لیم داد زد. اون به اسلحه ی توی دست هری نگاه کرد و عصبی شد. لیم خیلی زود هری رو کنار هل داد و اسلحه رو ازش گرفت

"روانی!"

لیم داد زد و فوری جلوی زین ایستاد. لویی هم وارد اتاق شد. هری لبخند زد

"فقط یه شوخی بود لی!"

"خفه شو"

لیم با حرفش زد تو دهن هری...لویی زد به شونه ی لیم

"هی پسر سر دوست پسر من داد نزن"

لویی گفت...یه دعوا بین لویی و لیم شروع شد. اه فاک

زین که کلافه شده بود داد زد:"همتون خفه شین!"

همه به سمت زین برگشتن. چشمای زین پر شدن

"لیم اونا تنها دوستامن تو دیگه اونا رو ازم نگیر"

زین گفت...لحنش اونقدر سوزناک بود که هری و لویی رو وادار کرد خودشونو نگه دارن تا گریه نکنن...

هری فوری پیشونی زین رو بوسید و با لویی از اتاق خارج شدن

"من...من نمیخواستم...من...من ترسیدم"

لیم به تته پته افتاد وقتی اشکای الماسی زین ریختن روی گونه هاش. لیم کنار زین نشست. احساس کرد حالا بهتر میدونه چطور باید با کسی به لطیفی زین رفتار کرد

لیم خیلی آروم دستش رو دور شونه ی زین حلقه کرد و اونو به خودش چسبوند. زین سرشو روی سینه ی لیم گذاشت

"فکر کردم هری بهم خیانت کرده"

زین گفت...لیم سرشو تکون داد

"چرا ترسیدی؟ اگه من میمردم ماموریتت تموم میشد و میتونستی بری پیش خانواده ت یا نمیدونم سر زندگی خودت"

زین بعد اینکه آروم شد زمزمه کرد

"خودمم نمیدونم..."

لیم کوتاه جواب داد

***********************

تلفن زنگ خورد. زین خیلی زود خودشو به گوشی بیسیم رسوند و جواب داد

"بله؟"

"آقای مالیک؟"

"بفرمایید خودمم"

"شما استخدامید. تو کالج وست ساینس به عنوان استاد ادبیات. ما مقاله های شما رو خوندیم و دیدیم شما شایسته ی این شغل هستین. فردا ساعت 7 اینجا باشید تا اولین کلاستونو شروع کنید"

اون مرد گفت و قطع کرد...

زین موند و دهن بازش

اون وقتی به خودش اومد داشت هورا میکشید و هوو میکرد

"اوه پسر زده به سرت؟"

لیم از آشپزخونه اومد و زین با خنده پرید...اون دستاشو دور گردن لیم انداخت و ازش آویزون شد. لیم اخمش رو باز کرد

"استخدام شدم!"


***هی گایز

میدونم چپتر مزخرف و کوتاهیه ولی دلم نیومد تو خماری بذارمتون...

😊

الانم تو هتل نشسته م نوشتم...انگار انگشتامو از جا درآوردن بعد انداختن سرجاش :/ اونایی که با گوشی تایپ میکنن چه میکشن اوه اوه

عاغا خلاصه که لپ تاپ یه چیز دیگه س...خخخخ

مریلا***

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now