23. Fireproof

2.3K 322 73
                                    

لیام و زین وارد یه مُتل توی محله های تاریک شهر کوچیک شدن. لیام یه کلید گرفت و زن چاقی که پشت پیشخوان بود توضیحات تکراری رو داد

"ساعت هشت و نیم صبح صبحانه، ساعت دوازده ناهار، ساعت هفت هم شامه...دیر اومدید یا زود، به ما ربطی نداره!"

اون زن خرخر کرد و لیام سرشو تکون داد. دست زین رو گرفت و به طبقه ی بالا که اتاقشون اونجا بود رفتن. لیام در رو باز کرد و بعد از وارد شدن، در رو قفل کرد. زین روی تخت نشست...تخت جیر جیر صدا داد...لیام نفس عمیقی کشید...هر دو هنوز هم منگ بودن

"من باید با هری حرف بزنم"

زین گفت و گوشیش رو درآورد. لیام کنارش نشست...زین شماره ی هری رو گرفت. لیام گوشی رو قاپید و اونو گذاشت روی اسپیکر

یه بوق...

دو بوق...

سه بوق...

"مشترک مورد نظر شما در دسترس نمیباشد، لطفا بعدا شماره گیری بفرمایید"

"فاک آف!"

زین داد زد و دوباره شماره ی هری رو گرفت...

"مشترک مورد نظر شما در شبکه موجود نمیباشد"

"فاک یو بیچ فاااااااکککککک"

زین دوباره ناسزا گفت. لیام تا حالا زین رو اینطوری عصبی ندیده بود...اون وقتی عصبانی میشد خیلی ترسناک میشد پس لیام ترجیح داد سکوت کنه

زین با لجبازی هشت بار شماره ی هری رو گرفت و هربار اپراتور یه مزخرفی بارش کرد. آخر کار به لویی زنگ زد

"زین!"

زین به سمت لیام برگشت. لیام اخم کرد وقتی زین گوشی رو پرت کرد اونطرف...لویی هم جواب نداد

"چیه؟"

"آروم باش...اون حتما آمادگی اینونداره که-"

"خفه شو لی! هیچ میتونی درکم کنی؟"

"خب...خب..."

"آره تو نمیتونی فاکینگ درکم کنی چون تا حالا هیچ دوستی نداشتی!"

زین بلند گفت و اخم لیام غلیظ تر شد...اون چشماشو از زین گرفت و پاهاش خیره شد...زین راست می گفت...لیام تا حالا هیچ دوستی نداشته که بخواد با یه کادوی گوگولی مگولی بترکونتش، یا...کلا هیچ دوستی نداشته!

لیام هیچوقت احساس بدی مثل این نداشت...احساسی که بعد از اینکه زین سرش داد کشید بدترین چیز بود...پس بی اختیار زانوهاشو بغل کرد و چشمای ناراحت نسکافه ایش رو بست. الان داشت احساس آشنایی رو تجربه میکرد...خوب یادش اومد زمانی که مادرش دعواش کرد چون اون توی مدرسه تنبیه شده بود...نه! صبر کن! لیام نباید به یاد بیاره، خب؟

"من...من متاسفم...من خیلی متاسفم لی، نمیخواستم...هی!"

زین من و من کرد و لیام رو بین دستاش گرفت...لیام هیکل بزرگش رو بین دستای زین جا داد...

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now