13. Change My Mind

2.7K 380 133
                                    

هری کچاپ رو روی سیب زمینی ها ریخت. اون چهارتا اومده بودن به یه فست فود که نزدیک خونه ی لویی و هری بود و میخواستن یه دورهمی داشته باشن

"چقدر کچاپ میزنی؟"

لویی اعتراض کرد و چنگالش رو توی هوا تکون داد. هری شونه هاشو بالا انداخت و کچاپ رو کنار گذاشت

زین و لیام ساکت بودن

"خب، شما دعواتون شده؟"

لویی خیلی سَسی وار پرسید و با صورت منتظر به اونها خیره شد. زین کمی سرجاش تکون خورد و لیام گلوشو صاف کرد

"نه...ما هیچ دعوایی نکردیم"

زین گفت و لویی پوزخند زد. هری لبخند تلخی زد

"معلومه..."

اون زمزمه کرد و لیام چپ چپ بهش نگاه کرد. از هری خوشش می اومد، اون پسر خوش قیافه و مهربونی بود، ولی هنوز هم بهش شک داشت بخاطر اینکه اون تقریبا همه چیز رو توی زندگی زین میدونست و کم مونده بود زین رو بُکُشه

به لویی نگاه کرد، اون مرد خوش تیپی بود که با اون اخلاق گندش دخترا رو به خودش جذب میکرد ولی هیچکس هم ندونه، لیام و زین بهتر از همه میدونن اون یه قلدره و هنوز هم اون خصلتش رو داره. لیام احساس کرد هیچ حس خاصی به لویی نداره...میدونی...اون زین رو با چماقش زد و شکم زین کبود شد...چیزی که لیام هرگز نخواسته فراموش کنه

هری و لویی سفارشا رو دادن و موند لیام و زین

"چی میل دارین؟"

پسر پرسید. زین به لیام نگاه کرد

"تو چی میخوری؟"

"تو چی؟"

"نه تو بگو"

"تو بگو...هر چی تو بخوری منم از همون میخوام"

با این حرف لیام، زین خشک شد و چشماش گرد شدن. ولی سفارشا رو به پسر داد و دیگه حرفی نزد. هری یه لبخند بزرگ داشت چون زمزمه های اونا رو شنیده بود

غذا ها رو آوردن

"شما باهم خوبین؟"

لویی دوباره پرسید. لیام اخم کرد

"چیزی بین ما نیست...حتی دوستی ساده...میفهمی؟"

اون گفت و عصبی از جاش بلند شد. یه نگاه به چشمای زین که مردمکاش داشتن میلرزیدن نگاه کرد و به سمت دیگه ای رفت. زین بی اختیار دستاشو روی میز گذاشت و سرشو روی اون. زین شروع کرد هق هق کردن

"زین!"

هری با ناباوری صدا زد. اون آرنج زین رو گرفت

"زین، چیشده؟ زین؟"

لویی نگران پرسید و زین سرشو بلند کرد

"اون همش داره باهام بازی میکنه"

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now