16. Illusion

2.4K 349 113
                                    

لیام برگشت

"زین...؟"

"ب-بله؟"

زین منتظر حرفی بود که لیام باید بزنه. دو راه داره...یا زینو نابود میکنه یا اونو زنده میکنه

"من-"

در زده شد و صدای داد نایل حرف لیام رو قطع کرد. زین از جا پرید و لیام دوید در رو باز کرد

"لیام...یه...یه دیوونه اون بیرونه...میخواست منو با قفل فرمون بزنه"

نایل گفت و همونجایی که زین چند دقیقه پیش نشسته بود نشست. زین که قلبش بالا پایین میپرید به نایل که نفساش بریده و دزدیه شده بودن نگاه کرد. رنگش پرید

"لیام...اون همونیه که دنبال من اومد"

"چی؟"

لیام تعجب کرده بود و باور نمی کرد. نمیشه که یکی همینطوری تو خیابونا با یه قفل فرمون بگرده و همه رو بکشه. لیام نایل رو بلند کرد و در رو باز کرد. یه قفل فرمون داخل خونه پرت شد و لیام خیلی سریع سرشو دزدید. اون در رو بست و قفل کرد...نترسیده بود و خیلی آروم بود

"خدای من...الان چیکار کنیم؟"

نایل لرزید و زین هیچ تلاشی برای آروم کردنش نکرد...اون نذاشت لیام حرفی رو که میخواست بزنه، بزنه

"من به مرکز خبر میدم این خیلی مشکوکه، نایل، مواظب استادت باش"

لیام گفت و به اتاقش رفت. بزودی در زده شد و زین ازجاش پرید...میدونست این همونیه که میخواد بکشتش...نکنه...نکنه این واقعا همون باشه؟

"مااااااااالللللیییییییککککککک"

"نه خواهش میکنم نه..."

زین زمزمه کرد وقتی اون مرد از بیرون صدا کرد

"منو فرستاده ن بفرستمت پیش فرستاده شده ها...میبینی؟ هیچ فرصتی نداشتی تا عشقتو اعتراف کنی"

لعنتی این دیگه چه موجودیه؟

"لیام...این داره منو میترسونه کدوم جهنمی موندی؟"

نایل داد کشید و لیام اومد پایین...اون زود دست زین رو گرفت

"زین...این همونیه که مادرت و خواهراتو کشت...ما باید از اینجا بریم، خب؟"

لیام گفت و زین به خودش لرزید

"لیااااامممم"

"ساکت..آروم باش...یادت نره من اینجام"

لیام گفت و زین لحظه ی بعد بین دستاش بود. زین احساس کرد امنیت به قلبش سرازیر شد

"میدونین...حالا که اون میخواد زینو بکشه، منم اینجا چغندرم، و زین باعثش شد، به نظرت در رو باز کنم یا نه؟"

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now