10. Where Do Broken Hearts Go?

2.7K 381 100
                                    

زین پتو رو بیشتر روی خودش کشید

سرش داشت میترکید و تمام بدنش درد میکرد. بدنش مثل کوره داغ بود و نای حرکت نداشت. اون روی کاناپه خوابیده بود

دستشو به زحمت بلند کرد و به ساعت مچیش نگاه کرد. مغزش هم از کار افتاده بود پس کمی طول کشید تا بتونه متوجه شه ساعت شش صبحه

الاناست که لیام پیداش شه

(خب...از این به بعد منم مثل بقیه لیام مینویسم. با اینکه لیم درسته :/)

اون درست حدس زده بود چون ده دقیقه بعد لیام از پله ها تالاپ تالاپ پرید پایین...چی شده؟ خوشحال بود انگار! نکنه دوباره با نایل قرار گذاشته؟ نه...نه...

لیام سرکی به آشپزخونه زد و وقتی زین رو اونجا ندید فوری به سمت پذیرایی اومد و وقتی زین رو روی کاناپه دید نفس عمیقی کشید. چشمای زین بسته بود چون اصلا حال نداشت چشماش رو باز نگه داره!

زین لمس دست سرد لیام رو روی صورت داغش حس کرد و این باعث شد کمی از جا بپره

چرا لیام زین رو لمس کرد؟...آآممم...این بیشتر نوازش بود تا لمس...

بیاید رو راست باشیم

اون یه نوازش بود

لیام دوباره دستش رو به صورت زین زد ولی اینبار صرفا جهت این بود که بفهمه تب زین بهتره یا نه؛ آخه اون دیشب دید زین تب داره...بله...اون بدجور تب داشت

لیام لبش رو گاز گرفت...

اون بود که باعث شد زین سرما بخوره

لیام دوباره تو نگهداری وظیفه ش کوتاهی کرده بود...این زجر آور بود

زین چشماشو باز کرد

"هی"

"های...تو بازم تب داری!"

لیام گفت و زین سرشو تکون داد

"من خوبم...اگه یه مسکن بخورم بهتر میشم"

زین گفت و به سختی از جا بلند شد. سرش گیج میرفت و میتونست به وضوح حس کنه حالش داره به هم میخوره. ولی اون توجهی نکرد و از جاش بلند شد...لیام بی هوا بازوی زین رو گرفت و زین بهش تکیه داد

"نه تو خوب نیستی"

"خوبم"

زین با ضعف جواب داد و اونا باهم به آشپزخونه رفتن. زین یه تیکه توست برداشت و بدون مربا یا کره ی بادوم زمینی خوردش و یه کمی قهوه نوشید. بعد رفت تو اتاقش تا حاضر شه

لیام قرص سرماخوردگی و مسکن رو برای زین تو یه بشقاب با یه لیوان آب آماده گذاشت تا زین یادش نره. زین یادت نره

لیام هم که آماده شد، اونا از خونه بیرون اومدن. زین داروهاشو خورده بود. لیام ماشین رو روشن کرد و بخاری رو به سمت زین تنظیم کرد...زین سرشو روی پشتی صندلی گذاشت

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now