17. Night Changes

2.6K 341 84
                                    

"زین، زین!"

در پشت زین زده شد. زین کمی تکون خورد و متوجه شد تمام بدنش خشک شده...اون چشماشو باز کرد و خودشو پشت در، همونجایی که دیشب خوابش برده بود پیدا کرد...گیج بود...نمیدونست چرا ولی گیج بود

"زینی، دیر میشه ها"

زینی؟

لیام بود...صبر کن! چشمای زین کاملا باز شدن، به زحمت و با درد از جاش بلند شد و در رو باز کرد. تیپ کامل و آماده ی لیام رو که دید لرزه به تنش افتاد...یه چیزایی داشت یادش می افتاد...

قفل فرمون...

دافاک؟

"خوبی؟ انگار خوب نیستی میخوای امروزو نرو"

لیام اومد داخل اتاق و با یه دستش بازوی زین رو گرفت و با دست دیگه ش تب زین رو چک کرد. زین تب نداشت ولی چرا اینطوری گیج بود؟

"نه خوبم"

زین گفت و لیام بهش کمک کرد روی تختش بشینه. زود یه پیرهن و یه دست از کت و شلوارای زین رو برداشت و یه کراوات هم روشون گذاشت. لیام لباسا رو گذاشت روی پاهای زین

"زین...اگه میخوای به موقع برسی زود اینارو بپوش...وقت نداریم دوش بگیری"

لیام فوری گفت و از اتاق بیرون رفت. زین شنید و آروم آروم به خودش اومد. اون لباساشو پوشید بعد از اینکه دست و صورت و دندوناشو بشوره. داشت فکر میکرد...یه چیزایی تو ذهنش بودن...نایل، آقای نادشون، قفل فرمون، ترس...وحشت

مادرش

زین سعی کرد همه چیز رو از ذهنش پاک کنه. اون ورقه ی های روی میزش رو تو کیفش خالی کرد و به آشپزخونه رفت. لیام اونجا بود و داشت روی توست ها کره ی بادوم زمینی میمالید

"هی زین، زود اینا رو بگیر"

"یکی"

"اینا رو بگیر"

لیام یکی از توست ها رو اون یکی گذاشت و یه ساندویچ کره درست کرد. زین چشماشو تو حدقه چرخوند و اونو گرفت. ولی اون لیوان شیری رو که لیام نگه داشته بود رو نادیده گرفت. لیام که دید زین رو دنده ی چپه، چیزی نگفت و لیوان شیر رو توی یخچال گذاشت...چرا باید از شیر خوشش نیاد؟ :/

اونا از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین شدن...چیزی یاد زین اومد...شکسته شدن پنجره رو صورتش...چشماش گرد شدن

"ماشین من کو؟"

"چی؟"

"ماشین من، ماشین خودم!"

زین گفت و لیام تعجب کرد...اون...اون واقعا حالش خوب نیست پسر!

"آآممم...تو گراژ. چیزی میخوای؟"

"سالمه؟"

"آره...تا جایی که من میدونم!"

لیام گفت و به راه افتاد. زین آروم تکیه داد و خواست به فکراش ترتیب بده...چیزایی هم یادش اومد...اون...اون داشت از دست یکی فرار میکرد...یکی که ماشینشو با قفل فرمون داغون کرد، آره همین بود! بعد...بعد...بعدش رو نمیتونه به یاد بیاره

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now