24.Drag Me Down

2.2K 325 48
                                    

"زین!"

هری از جا پرید و زین رو محکم بغل کرد...اشکاش روی گونه هاش افتادن و نفساش بریده بریده شدن. زین هم متقابلا هری رو بغل کرد ولی...دیگه مثل سابق اطمینان نداشت

"خوبی؟"

هری زود پرسید و از زین جدا شد. اشکاشو پس زد و به زین که با نگاه "چرا" بهش نگاه میکرد، خیره شد

"چرا؟"

"چرا؟ چون جون تو و لویی تو خطر بود...به علاوه ی جون خودم"

هری زمزمه کرد. زین تک خنده ای کرد. لویی پای راستش رو روی پای چپش انداخت و با پوزخند به دوتا دوست نگاه کرد. یکی از یکی احمق تر و ترسو تر! لیام کنار ایستاده بود و با نگاه محتاطانه ای هری و لویی رو میپایید

"یعنی میگی با اینکارت منو نجات دادی با اینکه اون تو یه بمب بود؟"

زین مواخذه کرد. این مکلمه خیلی مسخره و غیر قابل باور بود میدونین؟ بیشتر شبیه فیلما بود

"اون اومد تو خونه مون...تنها بودم. اسلحه رو-اسلحه رو گذاشت رو شقیقه م و گفت باید چیزی رو برای توببرم"

"تو رو از کجا میشناخت؟"

زین پرسید. هری که گونه هاش سرخ بودن سرش رو پایین انداخت

" نمیدونم...اون وارد خونه شده بود...و من...من ترسیدم زین! تو منو میشناسی من یه بی عرضه م...اون گفت باید اون خرس رو برات بیارم چون اگه نبرم همه رو میکشه"

"قیافش یادته؟"

"آره...آره یادمه"

هری زود به لیام گفت. چشمای لیام گرد شدن

"اون هیچی رو صورتش نداشت؟"

لیام زود پرسید و هری سرشو تکون داد. لیام به زین که اونم تعجب کرده بود نگاه کرد. لیام زود دست هری رو گرفت و به سمت ماشین دویدن. زین و لویی هم پشت سرشون رفتن. کمی بعد اونا جلوی اداره ی پلیس ایستادن. هر چهارنفر وارد شدن و لیام با نشون دادن کارتش تقریبا به همه دستور میداد...البته تقریبا!

مثلا اون سر یکی از مامورها داد زد...آآممم...یا همچین به یکی از مامورا نگاه کرد که اون حتما خودشو کثیف کرد و فرار کرد. با این وضعیت، لویی، هری و حتی زین هم از لیام ترسیده بودن. ولی زین همونیه که لیام رو سوئیچ کرد

"لیام..."

"خفه شو!"

لیام سر زین داد کشید و از پله ها بالا رفت. زین چیزی نگفت و به همراه دو نفر دیگه -هری و لویی- از پله ها بالا رفت. لیام وارد یه بخش شد که مانیتور های بزرگ روی دیوار ها رو پوشونده بودن و همه درتکاپو بودن. چند نفر که گویا لیام رو میشناختن با دیدنش چشماشون گرد شدن و کنار رفتن...بدون هیچ حرفی. بلاخره اونا جلوی اون اتاق ایستادن

"قیافه ی مرده یادته؟"

"آره...فکر کنم"

هری زمزمه کرد و لیام در رو زد. وارد شد و احترام نظامی گذاشت

"لیام!"

صدای بلندی از توی اتاق گفت و خندید. کمی بعد، لیام به پسرا گفت که برن داخل. پسرا وارد شدن و لیام اونا رو به مردی که لباس نظامی پوشیده بود و هیکل بزرگی داشت معرفی کرد. اون مرد تقریبا چهل ساله میزد. موهای کم پشت و خط پیشونی در اثر اخم زیادی داشت. با فهمیدن این که زین کیه، محکم بغلش کرد و اشک تو چشماش نشست

"تریشا یه فرشته بود...همینطور یاسر"

زین لبخند غمگینی زد و اون مرد پسرا رو دعوت به نشستن کرد. اونا نشستن و لیام همه چیز رو توضیح داد. درسته گزارشات رو میداد ولی بعضی چیزها باید رودر رو گفته میشدن. دستای هری میلرزیدن. نکنه اونو دستگیر کنن؟

"مرد جوان شما اون چهره یادته؟"

"فکر میکنم..."

"خوبه، حتی اگه شبیه هم باشه کامپیوترهای ما پیداش میکنن. با مامور پین برید به اتاق چهره شناسی"

اون مرد گفت و اونا سرشو تکون دادن. چهره شناسی تقریبا نیم ساعتی طول کشید. اون مرد رو پیدا کردن و گفتن خیلی زود ردش رو میگیرن. چون فعلا جون پسرا درخطر بود، اونا رو به یه هتل بردن و هویت های جعلی براشون سرهم کردن. یه محافظ هم باهاشون فرستادن که اسمش جاش بود

اون پسر خوبی به نظر میرسید ولی ساکت بود

جاش، هری و لویی تو یه اتاق موندن و زین و لیام تو اتاق دیگه. بعد اینکه لیام سر زین داد زد زین باهاش حرف نزده بود...یعنی حرفی نداشت که بزنه. لیام که متوجه شده بود کارش زیاد خوشایند نبود، جلو رفت

"زینی؟"

زین کتش رو آویزون رخت آویز کرد. نفس عمیقی کشید و به لیام نگاه کرد

"بله؟"

"ناراحتی ازم آره؟"

لیام آروم گفت و دستاشو روی شونه های زین گذاشت. زین که به یه تکیه گاه احتیاج داشت، محکم لیام رو بغل کرد. لیام دستاش رو آروم روی پشت و شونه های زین حرکت داد تا آرومش کنه

"من میترسم"

"نترس...من پیشتم. تا زمانی که چشمات منو میبینن نباید بترسی"

"اگه کور باشم؟"

"میتونی حسم کنی اگه واقعا دوستم داشته باشی"

"من...من...من عا-عاشقتم لیام"

زین اعتراف کرد و لیام زین رو بیشتر به خودش فشار داد. با این کار احساس میکرد جون تازه ای توی بدنش دمیده میشه و برای مشکلات آینده خیلی خیلی قویتر میشه

و اما زین...اون با هر فشار لیام، احساس میکرد دیگه چیزی نیست که تو این دنیا نگرانش باشه...فقط و فقط لیام بود که مهم بود...

فقط لیام


***یه ربع به یک شبه :|

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now