7. Hey Angel!

3K 428 133
                                    

زین کراواتش رو محکمتر کرد و وارد کلاس شد

خب

یک ماهه که از شاغل شدن زین میگذره ولی هنوز هم که هنوزه زین استرس داره

یه حس بد

یا...

خوب؟

معلوم نیست چیه ولی هرچیزیه زین رو مجبور میکنه بهش فکر نکنه

دهنشو خشک میکنه و قلبش رو میلرزونه

هی پسر! خودتو جمع کن!

زین تک سرفه ای کرد و دستگیره ی در رو چرخوند. میدونست لیم ردیف آخر اول از همه حاضریشو زده...درسته لیم هنوز زین رو ترک نکرده بود و زین یه جورایی بابتش ازش ممنون بود

چی؟

نه نه اون فقط احساس میکنه به محافظت احتیاج داره

آره...

زین در رو باز کرد و وارد کلاس نوجوون های پر سرو صدا شد. همه ساکت نشستن و زین خیلی جدی و رسمی پشت میزش نشست. اون یه استاد جدی بود

عبوس نبود ولی جدی بود...و این خوبه

زین یکی یکی حضور و غیاب کرد و وقتی به اسم نایل هورن رسید پوزخند زد

اون دانش آموز محبوبشه

بعد حضور و غیاب زین تدریسش رو شروع کرد...میدونست امروز یه چیزی تغییر کرده

...

چی...

چی؟

نایل نشسته کنار لیم. آژیرهای خطر زین به صدا دراومدن ولی اون حق نداشت...

زین حق نداشت کسی رو دوست داشته باشه...اون حتی خودش رو هم دوست نداشت. هر کی رو که زین دوست داشت، ازش گرفتن

بعد تدریس که با بغض زین همراه بود، زین چندتا تمرین به بچه ها داد که به حساب وقت آزاد بود. میدونست الان بعد کلاس همه میریزن سرش. بخاطر تدریس عالی که اون داشت، همه ی دانش آموزا از زین اشکالاتشونو میپرسیدن

پنج دقیقه ی باقی مونده رو زین به لیم و نایل زل زد...طوری که نایل سعی میکرد اونو به حرف بیاره و لیم فقط جوابای کوتاه بهش میداد و زیر چشمی بهش نگاه میکرد

وقت کلاس تموم شد و زین از کلاسی که امروز بدجوری آزارش داد خارج شد...میتونست احساس کنه قلبش درخطره

اون داره حماقت میکنه

اگه به یه تیکه سنگ علاقه پیدا کنه بهتر از لیمه چون یه تیکه سنگ هرگز نمیتونه دلش رو بشکنه

دانش آموزا مثل مورچه دور زین پیچیدن انگار که اون یه آبنباته

همه اشکال میپرسیدن و زین به بیشترشون میتونست جواب بده...خیلیاشون دخترا بودن که با پوزخند زین مواجه میشدن

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now