11. What Makes You Beautiful

2.6K 378 143
                                    

نایل، زین و لیام به خونه رسیدن. نایل زود پیاده شد و در طرف زین رو باز کرد. دستش زین رو گرفت و زین بهش لبخند زد

اگه نایل با لیام تو رابطه نبود، زین خیلی دوستش داشت

ولی حسی که داشت، داد میزد که حسادته

اونا وارد خونه شدن و نایل به زین کمک کرد تا بره اتاقش...لیام زود چندتا قرص برداشت و با یه لیوان آب برد به اتاق زین. وقتی وارد شد، دید نایل داره لایتنر رو میذاره کنار زین و بعد پتوش رو میکشه روش

"زین، اینا رو بخور"

"من خوبم"

زین با صدایی که به زور درمیومد گفت و نایل نچ نچ کرد

"لیوم باید ببریمش دکتر"

نایل گفت و زین سرشو تکون داد. لیام که لجبازی و مخالفت حالیش نمی شد، دست زین رو گرفت

"بلند شو"

زین دست لیام رو فشار داد

"من خوبم لی"

زین نالید ولی لیام بی توجه به حضور نایل یکی از دستاشو انداخت زیر زانوهای زین و اون یکی رو برد زیر گردنش و با یه حرکت زین رو از جاش بلند کرد

زین که خشک شده بود نتونست حرفی بزنه ولی باز هم اعتراض کرد

"لیام...من خوبم باور کن"

"بدنت اونقدر داغه که نمیتونم نگهت دارم...چیکار کردی با خودت؟"

لیام اخم کرد...این یعنی لیام نگرانه؟ یعنی...یعنی...نه...نه امکان نداره

نایل در رو پشت سرشون بست و بهشون گفت میمونه خونه تا سوپ درست کنه. لیام زین رو آروم روی صندلی گذاشت

"من بچه نیستم که بخوای برم داری"

"مثل عروسکی...سبک"

لیام گفت و زین قسم خورد که لبخند محوش رو دید...لیام لبخند زد آره اون...جییییییغغغغغغغ اون لبخند زد

زین احساس کرد لبخند بی جونش محو شد وقتی به حرف لیام فکر کرد

"مثل عروسکی...سبک"

"من عروسک نیستم"

"اوه...تو چیزی رو که من میبینم رو نمیبینی"

لیام گفت و اینبار زین دوباره قسم خورد...چون پوزخند لیام رو دید

"عه؟ مثلا تو چی میبینی؟"

"من؟ من خیلی چیزا رو میبینم، زین"

لیام گفت و زین ترجیح داد ساکت بشینه چون اگه بیشتر حرف میزد گلوش از جا درمی اومد. اونا کمی بعد به مطب رسیدن.
منشی یه پسر جوون دست و پا چلفتی بود که همه ی مریضا رو اشتباهی میفرستاد. لیام فقط به این فکر کرد که زین رو به نزدیک ترین دکتر برسونه وگرنه میدونست این دکتر منشی به این بدی داره

protecting him ꗃ ziam ✓Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu