19. Kiss You

2.7K 350 133
                                    

خوشحالی

بله اون مثل یه گل رزه

خوشحالی مثل یه گل رزه که اگه زیاد لمسش کنی میمره و حتی اگه لمسش هم نکنی بازم پژمرده میشه و میمیره

زین خوشحاله

ولی خوشحالی زین فرق میکنه. خوشحالی زین با معجون قوی ای مثل عشق عجین شده...عشق؟ این احساس واقعا عشقه؟

زین بی کار بود و حوصله ش سر رفته بود...لیام تو اتاقش بود...الان دو روزه با زین حرف نزده. زین هم بهش فرصت داده ولی به چه قیمت؟ به قیمت ترکیدن ذهنش از فرط بی حوصلگی؟ اون لیامو میخواست

"لیام"

زین تقه ای به در لیام زد و صداش کرد. لیام جواب نداد. زین همونجا ایستاد. گوششو گذاشت روی در...لیام داشت با خودش حرف میزد ولی زین نمیتونست بفهمه چی میگه. اون فقط آواها رو میشنید که به آهنگ صدای لیام بودن. در باز شد و زین داشت می افتاد که لیام با یه دست نگهش داشت. تاکید میکنم، با یه بازو!

"اوه...ممنون"

"گوشتو گذاشته بودی روی د-"

"نه...نه خب تو جواب ندادی خواستم ببینم اینجایی؟"

"حوصله ت سر رفته؟"

"چی؟"

زین متعجب شد

"تریشا می گفت تو هر وقت حوصله ت سر میره با موهات بازی میکنی و من الان میتونم ببینم موهات چه قدر آشفته ن"

لیام گفت و زین سرشو تکون داد. چه همه چی یادش بود این پسر! زین ابروهاشو بالا انداخت

"هی نمیخوای منو دعوت کنی داخل؟"

"نه"

"پس تو بیا بیرون"

"نه"

"لیام من حوصله م سر رفته بیا دیگه"

"نه"

"اه...تو خیلی غدی!"

"نه نیستم. حالا هم مثل پسرای خوب برو خرس گنده تو بغل کن و بخواب تا حوصله ت بیاد سرجاش"

لیام مثل عروسک زین رو چرخوند و کمی هلش داد. آره زین عروسک لیامه و یادآوری لازم نیست. زین که کمی جلوتر رفت، لیام در رو پشتش بست. زین پوفی کشید و همونطور که لیام گفته بود رفت لایتنر رو برداشت و روی کاناپه نشست

"میدونی من حوصله م سر رفته. لیام داره با من لج میکنه...منم کاری از دستم برنمیاد"

زین گفت و فکر کرد و فکر کرد. چی میتونه لیام رو از اتاق بکشونه بیرون؟ آهههاااا!

لیام تو اتاقش روی تختش دراز کشیده بود و دستش رو روی سرش گذاشته بود. از این بیکاری خسته شده بود و حوصله ش سر رفته بود. اون درحالی که به سقف زل زده بود فکرکرد چرا به زین گفت نه؟ اگه میگفت حاضر شو بریم بیرون، چی میشد مثلا؟ اونموقع میتونستن با هم حرف بزنن...

protecting him ꗃ ziam ✓Where stories live. Discover now