12. Spaces

2.7K 363 98
                                    

یه هفته میگذشت و زین خوب شده بود. بدنش کمی درد میکرد ولی با این حال بازم خوب بود

خوب بود ولی انگار گیج بود

زندگی اون معمولی بود، بعد طوفانی شد، بعد رعد و برق زد، الان داره بارون میباره و وقتی که تگرگ شروع به باریدن کرد، زین تعجب کرد

گیج شد

اونا تقریبا دو ماه تا کریسمس داشتن و این عادی بود...آره؟ اوه بس کن زین!

"و وقتی چشمهایت را میبندی تا بالهای رویایت که از پر قو هستند تو را در برگیرند، نمیدانی من در حسرت بودن یک بال از پرهای هر پرنده ای که باشد هستم تا تو را دوباره در آغوش گیرم و باعث شوم احساس فراغت از هرگونه سخت-"

"ممنون خانم، پین، بقیه ش رو بخون و هر چی برداشت کردی برامون توضیح بده"

زین گفت. اون توی کلاس بود. لیام با چشمای گرد به زین نگاه کرد ولی میدونست اون مجبوره چون میدونین که...آآآمممم...شایعه و اینا!

"بله"

اون با صدای بمش گفت و زین همونجا احساس کرد اگه لیام داستان رو بخونه میزنه زیر گریه

"و-و باعث شوم احساس فراغت از هرگونه سختی تو را با من شریک شود...ولی نه! من تا پای جان می جنگم تا کسی گزندش را به نچشاند. نکند همین احساس تو را آزرده خاطر سازد؟ نکند همین نگاه های من برای تو شکنجه باشند؟ اما نه، نه من میتوانم، نه تو میتوانی. وقتی چشمهایت را میبندی تا تمام آرزوهایت را در سرزمین رویاهای خیالی ات ببینی، من و فقط من هستم که کنار تو خواهم بود. وقتی چشمهایت را میبندی و به دنیای رویاهایت پرواز میکنی، گل های خارداری هستند که خونخوارند. آنها هر چه را احساس کنند میدرند، خرد میکنند و میشکنند، اما میدانی که همه رویاست. رویایی که به کابوس تبدیل میشود و من از این کابوس متشکرم؛ چون باعث میشود حسرتم که در بر گرفتن تو برای لحظه ای دیگر است به واقعیت بپیوندد. پس فقط چشمهایت را ببند.  -مری رایدر"

لیام خوند درحالی که همه ساکت بودن. صداش بعضی وقتا میلرزید

"خب، ممنون آقای پین، میشه برداشتتو برای همکلاسی هات هم بگی؟"

زین خیلی عادی گفت و لیام سرشو تکون داد. زین میتونست ببینه چشماش برق زدن...چش-چشماش برق زدن اوری بادی!

"خب...آآآممم...خب این...این یه نوع علاقه ی واقعی رو نشون میده که سعی میکنه محافظت کنه"

لیام مختصر توضیح داد. زین سرشو تکون داد...این علاقه براش خیلی آشناست...میدونین، اون یه جورایی هر لحظه احساسش میکنه

"خب...؟"

زین باز هم میخواست

"اون علاقه خودخواهانه ست"

یکی از دخترا گفت

"وات؟ اون فقط میخواد کسی رو که دوست داره کنارش داشته باشه"

protecting him ꗃ ziam ✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora