4

1.8K 332 55
                                    


(Third Pov)
London...England

لیام ابروشو بالا میده و میگه: هیچوقت سعی نکن منو بپیچونی چون من همیشه حواسم بهت هست...سه دور دیگه مونده...حرکت کن
زین با کمی خجالت و تعجب به لیام نگاه میکنه
خب زین فکر میکرد لیام اصلا نگاهش نمیکنه و پس برای همین همچین دروغی بهش گفت
زین لبشو گاز میگیره و سعی میکنه نگاهشو عادی کنه
خب که چی؟
اون زین مالیکه...کم نمیاره
اخمی میکنه و میگه: اوه جدا؟ من فکر کردم تموم شد
لیام بهش چشم غره ای میره و با سرش به باغ اشاره میکنه یعنی اینکه:خب زودباش بدو
زین هم متقابلا چشم غره ای میره و نفسشو محکم میده بیرون
به این فکر میکنه: اصلا خوشم نمیاد به جای اینکه حرف بزنه از سرش استفاده میکنه...مگه من کر و لالم؟ اوه البته که نه اون فقط گشاده و نمیتونه حرف بزنه
زین برای خودش سر تکون میده و طبق عادت با خودش حرف میزنه و جواب خودشو میده
قیافش حالت ناله میگیره و دوره اخر با سرعت کمتری به لیام میرسه و می ایسته
رو چمن ولو میشه و سینه ش با شدت بالا پایین میشه
بطری ابشو یه نفس سر میکشه که لیام صداش میکنه
لیام_مالیک؟
زین بطری ابشو کنارش میذاره و به لیام زل میزنه
لیام_من بهت نگفتم بشینی
زین با دهن نیمه باز نگاهش میکنه
منظورش چی بود؟
لیام_خب پنجاه تا شنا سوئدی...شروع کن
زین با چشمای گرد شده نگاهش میکنه و با صدای بلند میگه: پنجاه تاااا؟ میخوای منو بکشی؟
لیام اخم کمرنگی میکنه و با بیخیالی جوابشو میده: این تازه اولشه...غر نزن و شروع کن
بعد خیلی خونسرد کتابشو باز میکنه و با اخم کمرنگ و لبای بسته مشغول کتاب خوندن میشه
زین نفسشو آه مانند بیرون میده و به حالت دمر دستاشو رو چمنا میذاره و پاهاشو تو هم قفل میکنه
این چیزی بود که خودش انتخاب کرده بود پس نباید از الان خسته میشد...اون بزودی بدنش به این همه ورزش عادت میکنه
باسنشو پایین میاره و اولین حرکتو میشماره
دومی...سومی...چهارمی...پنجمی و.....
عضلات کتفش یکم درد گرفته ولی نه خیلی
زین اونقدرام ضعیف نیست
لیام_خوبه...ده تا دیگه مونده
زین با شنیدن این حرف لیام با تعجب نگاهش میکنه و تو همون حالت میمونه
اون داشت میشمارد؟ درصورتی که داشت کتاب میخوند؟
زین اب دهنشو قورت میده و ده تای اخرم انجام میده
با نفس عمیق از جاش بلند میشه و به لیام نگاه میکنه
لیام بهش نگاه میکنه و زین ادامسشو که گوشه ی لپش نگه داشته رو باد میکنه
نگاه لیام به سمت ادامس باد شده ی زین میره که با صدای کمی میترکه و زین دوباره به جویدن ادامه میده
لیام اخمی میکنه و میگه: تو ادامس داشتی؟
زین متعجب میشه
زین_عام خب اره
لیام یه ابروشو بالا میده و میگه: فکر میکردم خودت میفهمی که نباید ادامس موقع ورزش بجوی برای همین چیزی نگفتم...ولی انگار اشتباه میکردم
زین_چیزه...من
لیام با خونسردی نگاهشو از زین میگیره و میگه: ده دور دیگه بدو
زین با بهت نگاهش میکنه...با دقت به چهره ی لیام نگاه میکنه تا بفهمه اون شوخی میکنه باهاش یا نه
ولی خب معلومه که شوخی نمیکرد...
زین_چی؟ یعنی چی که ده دور دیگه باید بدوم؟ مگه تموم نشده
لیام_منظورم واضح بود...حرکت کن...وقت نداریم
زین با حرص بیشتری نفسشو محکم بیرون میده
اون رسما داشت زینو تنبیه میکرد و خوده لیام گفته بود که اگه قانونارو زیرپا بذاره تنبیه میشه
زین دستی به موهاش میکشه و همونطور که درحال دویدنه شروع میکنه به غر زدن
_تو حق نداشتی منو تنبیه میکنی...یعنی چی واقعا...خب من نمیدونستم...چرا اصلا باید به حرفت گوش بدم؟ ...چرا اون باید کونشو رو صندلی بذاره و من باید مثل اسب بدوم؟
چشم غره ای به خودش میره و جواب خودشو میده: خب اون مربیمه و باید به حرفاش گوش بدم...هاها عالیه...وقتی میگه این تازه اولشه حتما فردا میخواد بگه صد دور بدو...
نفس عمیقی بین غر زدنش میکشه و چشماشو میبنده
یکم از راهو با چشمای بسته میره و اونقدر غرق افکار خودشه که پاش پیچ میخوره و تقریبا نزدیک لیام با صورت میخوره زمین
ناله ای از درد میکنه و لیام با شنیدن صداش سریع بهش نگاه میکنه و از جاش بلند میشه
همونطور که جلوی زین زانو میزنه میگه: حالت خوبه؟
زین حرفی نمیزنه و فقط صدای نالش بلند میشه
لیام نگران نگاهش میکنه و دوباره صداش میکنه ولی بازم جواب نمیگیره
مگه اون چجوری خورده زمین که حتی حالا نمیتونه تکون بخوره؟
دستشو زیربغل زین میذاره و بلندش میکنه
لیام_مالیک؟ با توام...خوبی؟
زین به لیام نگاه میکنه که انگار نگرانش شده ولی خیلی طولی نمیکشه که نگاه لیام مثل قبل خونسرد میشه
از درد هیسی میکشه و میگه: فاکککک این واقعا درد داره...خدای من...دردش داره تا مغزم نفوذ میکنه...نکنه شکسته باشه ها؟ ببین چیکار کردی؟ تقصیر توعه...روز اول رسما داری کون منو پاره میکنی...انتقام چیو داری از من میگیری؟
لیام با اخم کمرنگ نگاهش میکنه و چشم غره ای به حرفاش میره
گذاشت به حساب اینکه خورده زمین و پاش درد میکنه وگرنه دربرابر حرفاش قطعا ساکت نمیموند
دستش به سمت پای لخت زین میره...اون شلوارک پوشیده و خب دیگه نیاز نیست تا برای دیدن مچ پاش شلوارشو بکشه بالا
دستش هنوز پای زینو لمس نکرده بود که داد زین بلند میشه و لیام دستشو با تعجب عقب میکشه
_دست نزنننن...میگم درد دارم...چرا نمیفهمی؟ فک کنم باید گچ بگیریم...فاک خب اینطوری تمرینا چی میشه؟ من چجوری با این پام تمرینای به فاک رفته ی تورو انجام بدم؟...شاید.....
حرف زین هنوز تموم نشده که لیام با عصبانیت داد میزنه: دهنتو فقط برای یک دقیقه ببند...ساکت شو تا بیینم پات چیشده...فهمیدییی؟
با عربده ی اخر لیام...زین رسما ساکت میشه و با چشمای درشتش که حالا در اثر شوکه شدنش درشت تر شدن تند سر تکون میده
لیام اخماش همچنان درهمه و زین به این فکر میکنه ماهیچه های وسط ابروهاش درد نمیگیره انقدر که اخم میکنه؟
لیام خیلی با احتیاط مچ پای زینو تو دستش میگیره بعد از دراوردن کتونیش بهش نگاه میکنه
چیزیش نبود
به چهره ی اروم زین نگاه میکنه...حالا اروم شده بود و خبری از کولی بازی قبلش نبود
لیام_میتونی تکون بدی؟
زین بدون حرف مچ پاشو تکون میده و یه کوچولو دردش میگیره
زین_عممم...فقط...درد میکنه
لیام سری تکون میده و زیربغل زینو میگیره
کتونیشو دستش میگیره و همونطور که  داخل خونه میشن کوتاه میگه: میبندمش...چیز خاصی نیست
زین اروم سر تکون میده و لیام به حرکاتش پوزخند میزنه که چطوری اروم شده
زینو به اتاقی که بهش داده بود تا اماده بشه میبره و زین رو تخت میشینه
لیام بدون حرف بیرون میره و به محض اینکه پاشو از در گذاشت بیرون زین چشم غره ای بهش میره و زیرلب میگه: وحشی
لیام با یه جعبه خیلی سریع برمیگرده و جلوی زین زانو میزنه
اول به مچ پاش و زانوش که یه زخم سطحی روش ایجاد شده بود پماد میماله
زین یه کم معذب میشه...ولی فقط یکم
پس برای همین سرجاش تکون میخوره و لیام خیلی جدی میگه: تکون نخور
به زانوش چسب زخم میزنه و مچ پاشو با باند سفید رنگ میبنده
کارش تموم میشه و از جاش بلند میشه
لیام_برای امروز کافیه میتونی بری
زین سری تکون میده و میگه: ممنونم بابت اینا
و با سر به پاش اشاره میکنه
لیام تنها سری تکون میده و از اتاق میره بیرون
زین با قیافه ی پوکر به در نگاه میکنه و چشم غره ای میره
وسایلشو جمع میکنه و با همون تیپ از اتاق میره بیرون
لیام داخل هال نشسته و زین ازش خداحافظی میکنه که لیام صداش میزنه
لیام_فردا دیر نکن
زین_چی؟ اما من که....
لیام_پات مشکلی نداره...فردا میبینمت
زین میخواد حرفی بزنه که لیام نگاهشو ازش میگیره و زین صداش تو گلوش خفه میشه
از خونه بیرون میره و درحالی که لنگ میزنه برای تاکسی دست بلند میکنه
به خودش پوزخند میزنه: گند زدی زینِ احمق

......................

صبح روز بعد زین سعی میکنه زود از خواب بیدار بشه تا زود برسه و تنبیه نشه
خیلی سریع حاضر میشه و تنهایی یکم صبحانه میخوره...طبق معمول کسی خونه نبود و اونا نسبت به زین خب خیلی سحر خیزتر بودن قطعا
از خونه بیرون میره و سوار تاکسی میشه
از شانس خوبش راننده راهو گم میکنه و این باعث میشه بازم زین دیر برسه
ساعت 9:13 دقیقه بود
زین پوفی میکشه و با خودش میگه: به فاک رفتی زین
زنگ درو میزنه و خیلی طولی نمیکشه که در با صدای تیکی باز میشه
اروم از باغ رد میشه داخل خونه میشه
لیامو میبینه که خیلی اروم از پله ها میاد پایین
حوصله ی زین از این همه اروم بودن سر میره و با خودش میگه: مگه داره از پله ی کاخ سلطنتی میاد پایین؟
لیام به زین نگاه میکنه و میگه: دیر کردی مالیک
زین نفس عمیقی میکشه و میگه: صبح بخیر
لیام سر تکون میده و زین از این کارش حرص میخوره
_مگه زبون نداری اخه؟
زین با خودش میگه و به لیام نگاه میکنه
لیام_اماده شو و بیا
زین هم فقط سر تکون میده و تو دلش به لیام پوزخند میزنه و میگه: منم بلدم سر تکون بدم پین
لیام به لنگ زدن زین تو راه رفتن نگاه میکنه و فکر میکنه که بهتره امروز بهش تمرین سنگین نده
زین اماده میشه و با لیام به سمتی از خونه میرن که یه راهروی باریکه...وارد یکی از اتاقا میشن و زین با دیدن اون اتاق بزرگ و با اون همه وسیله ی ورزشی دهنش باز میمونه
خب اینجا مثل یه باشگاه بزرگ و با تجهیزات کامل بود
لیام بدون واکنش و حسی لب باز میکنه و به زین میگه: خب تمرینو شروع میکنیم
_در واقع سرویس کردن منو قراره شروع کنیم
زین با خودش میگه و لیام بعد از گذاشتن اهنگ مناسب بری اونجا به زین نگاه میکنه
اول نرمشایی برای دست زین میده و بعد از اون به زین میگه تا دستکشای بوکسشو بپوشه
زین میدونست به خاطر پاش از کارای دیروز خبری نیست ولی از این بابت مطمئن بود که مربیش تمرینایی بهش میده که بازم قراره دهنشو سرویس کنه

......
های لاولیز
چطورید با عکس جدید لیام؟:''
لیام خیلی خیلی خوشگله و خیلی گی
نظر بدید گایز
گفته بودم زین تو این فف رو دوست دارم؟😂

Bruised FingersDonde viven las historias. Descúbrelo ahora