29

1.4K 259 324
                                    

(Third Pov)
England...London

تریشا_فقط میخوام حرف بزنیم زین...پدربزرگت هم میخواد ببینتت...

زین_برای چی؟ چیزی بهش گفتی؟ هیچکدوم از شما نمیتونید منو مجبورم کنید به کاری که نمیخوام انجام بدم

تریشا_نه نه باور کن من چیزی بهش نگفتم عزیزم...فقط بیا اینجا زین تا باهم حرف بزنیم...لطفا
زین_....

تریشا_بیا پسرم
زین_باشه...ولی پسفردا برمیگردم دیگه باید برم بای
تریشا_باشه عزیزم بای

زین با اخم تلفن رو روی میز گذاشت و کلافه دستشو بین موهاش برد
لیام_چیشده؟ چی گفت؟

زین_میخواد باهام حرف بزنه...پدربزرگمم میخواد منو ببینه. دلم نمیخواست برم ولی اصرار کرد

لیام_یعنی میخوای فردا بری؟
زین فقط سری تکون داد و به لیام خیره شد
لیام گوشه ی لبشو گاز گرفت و اخم کرد

زین_یه روز بیشتر نمیمونم لیام شنیدی که
لیام_منم باهات میام

زین_خودم تنها میرم...سعی میکنم با مادرم حرف بزنم...بهتره تورو نبینن کنارم...اگه قبولت کردن که خب خوبه اگه نکردن هم سریع برمیگردم پیشت

لیام_گفتم...باهات...میام
لیام شمرده شمرده و با اخم بیشتری گفت و زین از جاش بلند شد
کنار لیام نشست و دستشو گرفت

زین_لطفا گوش کن به حرفم...بهتره که نیای لیام...لطفا
لیام_...

زین_لیام؟
لیام_باشه

لیام گفت و نفس کلافه ای کشید
زین_اخم نکن لطفا

زین صورتشو نزدیک صورت لیام برد و بین ابروهاشو بوسید
لیام اخماشو باز کرد ولی خب حرفی نزد
لیام_درد داری؟

زین_یکم
لیام_پس چرا بیشتر استراحت نکردی؟
زین_حوصله م سر رفت

لیام_خیلی خب بشین دیگه...شام با من
زین_خوبم لیام

لیام بدون توجه به حرف زین بلند شد و در یخچال رو باز کرد
لیام_اووووم چی بخوریم؟

زین_لازانیا؟
لیام_اکی خوبه

زین از جاش بلند شد و کنار لیام ایستاد
زین_منم میخوام کمک کنم
لیام_نه بشین

زین_اَه لیام حوصله م سر میره
لیام_بشین سیب بخور

زین با قیافه ی متعجب زده ای به لیام که بیخیال مشغول اماده کردن مواد لازانیا بود نگاه کرد و گفت: داری باهام شوخی میکنی؟

Bruised FingersWhere stories live. Discover now