8

1.8K 322 256
                                    

(Third Pov)
England...London

زین لباسای مخصوص کارشو از دست الکس میگیره
لباساشو از تنش درمیاره و اونارو به تن میکنه
تو آینه ی قدی به خودش نگاه میکنه

شلوار راسته ی مشکی
پیرهن سفید با جلیقه ی مشکی
زین با ابروهای بالا رفته به خودش نگاه میکنه و خندش میگیره
زین تو عمرش لباسای رسمی نپوشیده بود و این براش جالب بود
به پاپیون مشکی تو دستش نگاه میکنه

اونو باید دور گردنش میبست ولی بلد نبود
پوفی میکشه و با لبای جمع کرده و ناراضی پیش الکس میره تا براش ببنده

الکس_خیلی پرفکت شدی زین
زین چیزی نمیگه و پاپیون رو به طرفش میگیره
زین_نمیتونم ببندم

الکس میخنده و اونو از دستش میگیره
با اخم ریز که به خاطر دقتشه مشغول بستن میشه
زین_نمیشه اینو نذارم؟

الکس_نوپ
زین_حس خفگی بهم دست میده
زین کلافه میگه و الکس با خنده سر تکون میده
الکس_خب تموم شد

انگشت شصتشو بالا میاره و لبخندی میزنه
زین هم لبخند کوچیکی میزنه و ازش تشکر میکنه
صدای موزیک بلنده ولی جوری نیست که اونا برای شنیدن صدای همدیگه داد بزنن

زین به کانتر تکیه میده و پشتش به جمعیت کمه کلابه
هنوز کلاب شلوغ نشده بود
پس سر اونا خلوت بود

زین به استخونای دستش نگاه میکنه که به رنگ قرمز درومده بود و کمی زخم بود
انگشت اشارشو روشون میکشه و از سوزش کمی که به وجود میاد اخم میکنه

زخماش به خاطر ضربه زدناش به کیسه بوکس بدون دستکش بود
موقع ضربه زدن دردش میومد ولی زین ازش ناراضی نبود
برعکس حتی از دردش بعضی وقتا خوشش میومد
شایدم به داشتن درد عادت کرده بود

عادت کرده بود چون تو گذشته چیزی بود که همیشه با جسمش همراه بود
عادت کرده بود به دردی که روحش خیلی وقت بود همراهش داشت

عادت کرده بود ولی خسته شده بود
اون یه پسر که فقط بیست و دوسالش بود
ولی شده بود مرد خونه

مردی که همه ی وظایف خونه و خانوادشو تنهایی به دوش میکشید
شاید باید قوی میبود به خاطر مادرش و تنها برادرش
باید قوی میبود تا تحمل کنه همه ی اینارو

ولی اون قوی نبود
هیچوقت نبود
............

لیام رو مبل چهار زانو میشینه و بشقاب سالاد سزارشو از رو میز برمیداره
اروم مشغول خوردن میشه
خونه تو سکوت بود و تنها صدایی که میومد صدای برخورد چنگالش با بشقاب بود

بالاخره تنهایی زندگی کردنم اینجوریه
بشقاب خالیشو روی میز میذاره و رو مبل دراز میکشه
چشماشو میبنده و قصد داره یه چرت کوتاه داشته باشه
چون صبح به باشگاه رفته بود و خیلی خسته شده بود

Bruised FingersWhere stories live. Discover now