5

1.7K 341 158
                                    


(Zayn Pov)
London...England

لیام-خب مالیک سریع پرس سینرو شروع کن سی ثانیه

چشامو میبندمو تو دلم بهش فوش میدم
شروع میکنم به انجام دادن پرس سینه متوجه میشم که داره زیر چشمی نگام میکنه اما تا بهش نگا میکنم روشو برمیگردونه و به تایمرش زل میزنه

لیام-خوبه پنج چهار سه دو یک

رو زمین ولو میشم و نفس نفس میزنم
لنتی پس کی میخوام عادت کنم
لیام-پاشو بدو دراز نشست پنجاه تا
-چی پنجاه تا حتما دیوونه شدی...عضله های شکمم نابود میشه

با اعتراضم برگشتو بهم زل زد
چند ثانیه ای چشم تو چشم شدیم و بعد بدون هیچ حرفی شروع کردم
بعد از دراز نشست ی بطری اب کاملو سر کشیدم ک فهمیدم داره نگاهم میکنه

لیام-میبینم که داری خسته میشی
-اصلا هم اینطور نیس

ب‌طرف بوکس میریمو نرمشای مچمو شروع میکنم و بعد روی ضربه زدنام کار میکنم
لیام-خوبه میتونی بری برای امروز کافیه

سری تکون میدمو و‌سیله هامو جمع میکنم و بعد از یه خداحافظی کوتاه با لیام از خونه میرم بیرون
شت...این انگار اسیری گرفته...هیچ رابطه دوستانه ای بین منو به اصطلاح مربیم نیس

با دستم اشاره ای برای اژانس میکنمو بعد نیم ساعت میرسم سرکار
خیلی سخته که بعد این همه تمرین بیایو اینجا حمالی مردمو بکنی
چشامو میبندمو ساکت میشم

-زین یادت نره برای چی کار میکنی
پیامای مامانمو چک میکنم
مامی-پسرم خوبی؟
یک تماس از دست رفته
مامی-زین؟امشبم دیر میای؟
-خوبم مامی...امشبم دیر میام شما بخوابید

پوفی میکشمو گوشیو تو کیفم میذارمو میرم سر‌کارم
با صدای رئیسم برمیگردم
باس(رئیس)-زین معلوم هست تو چته؟
-من خوبم چطور؟

باس-اره خیلی خوبی...دو روزه نیومدی سرکار...الانم که میایی لنگ لنگون راه میری...میشه ب‌من بگی اینجا چ خبره؟
-لطفا صداتو بیار پایین...مشکل کاملا شخصی داشتم که نتونستم بیام

باس-اره همه ازین مشکلات دارن
عصبانیتم بیشتر میشه و تن صدام بالا میره
-هی ببین تو کسی نیستی که بخوای باهام اینطوری حرف بزنی...گفتم که کار داشتم

بدون هیچ حرفی از اشپزخونه میره بیرون
پیش بندمو در میارمو پرت میکنم اون طرف ...نفس عمیقی میکشمو سرمو روی دستم میزارم
اصلا حالی نداشتم که بخوام اونجا بمونم ولی میدونستم که با رفتنم فقط اونو عصبانی تر کردم

****

خمیازه ای میکشمو بعد از چک کردن ساعت از روی تخت بلند میشم
چارلی(برادرش)-زین...بیا صبحونه امادس
به سمت اشپزخونه میرمو بوسه ای رو گونه ای مامانم میزارم
مامی-پسرم این چند وقت درست حسابی نمیبینمت....خیلی کار میکنی

Bruised FingersDonde viven las historias. Descúbrelo ahora