31

1.4K 259 361
                                    

(Third Pov)
England...Bradford

دکتر_ما کارهای لازم رو انجام میدیم فقط...

هنوز حرفش تموم نشده بود که پرستار از اتاق زین بیرون اومد و با وحشت گفت: بیمار تشنج کرده!

دکتر با عجله وارد اتاقی که زین بود شد.
بدن زین میلرزید و عرق کرده بود. دستاشو مشت کرده بود و سفیدی چشماش معلوم بود.

دکتر با عجله فک زین رو گرفت.
فک زین قفل شده بود و دکتر سعی میکرد تا دهنش رو باز کنه.
تریشا بلند تو بغل پدرش گریه میکرد و والتر با وحشت به زین خیره شده بود.

خیلی طولی نکشید که پرستار سریع داخل اتاق شد و امپول رو به زین تزریق کرد و بعد چندثانیه دیگه خبری از لرزیدنش نبود و اروم شده بود.

قفسه ی سینه ش با شدت بالا پایین میشد و چشماش نیمه باز بود.
تریشا با بغض نگاهش میکرد و دکتر با اخم اونارو بیرون کرد تا باهاشون حرف بزنه.

تریشا_چرا اینطوری شد یهو؟ اتفاقی افتاده؟
د_حمله ی پانیک بهش دست داده...سابقه داشته تا حالا یا اولین باره که این اتفاق میوفته؟

تریشا_یه بار...چندسال پیش بود...بعد از مرگ پدرش...چیزی شده؟

د_این حمله دلیلش میتونه فشار عصبی، استرس، از دست دادن یه نفر و ازار جنسی باشه. بعضی مواقع هم به خاطر ژنتیک فرده و با توجه به اوضاع بیمار شما دلیلش احتمالا فشار عصبی و استرس بوده.

تریشا با بهت دستشو جلوی دهنش گذاشت و رو صندلی نشست.
والتر نفس کلافه ای کشید و گفت: چه کاری باید انجام بدیم؟

د_چند دقیقه بعد که هوشیاریشو کامل به دست بیاره به روانشناس بیمارستان میگم که حتما برای معاینه بیاد...چون بیماری خاصی نداره زیاد مشکلی پیش نمیاد با چندتا دارو حل میشه نگران نباشید.

والتر زیرلب تشکری کرد و کنار تریشا نشست.

دستشو روی شونه ی دخترش گذاشت و تریشا زیرلب گفت: نباید اینطوری باهاش رفتار میکردی.

والتر بی حرف اخمی کرد و نفس کلافه ای کشید.
یک ربعی گذشته بود که چارلی هم به اون ها ملحق شد و کنار مادرش نشست.

همون لحظه دکتر روانشناس داخل اتاق شد.
چارلی با صدای زنگ تلفنش از کنار تریشا بلند شد و به شماره ی ناشناسی که رو اسکرین موبایلش بود نگاه کرد.

چارلی_الو
+چارلی؟
چارلی_بله؟ شما؟

_لیامم
چارلی_چی؟ لیام؟
چارلی با تعجب گفت و بیشتر از مادرش فاصله گرفت تا صداشو نشنوه

Bruised FingersWhere stories live. Discover now