(Third Pov)
England...Londonلیام شونه ی زینو تکون میده ولی زین بی حال تر از اونیه که بخواد جواب لیامو بده تا نگرانیشو برطرف کنه
لیام دستشو پشت گردنش میکشه و قصد داره زینو بلند کنه ولی دو نفر خیلی زود میان و زین رو روی برانکارد میذارن
اونا پزشکای باشگاه بودن و خب به وجودشون تو مسابقه ها نیاز بودچون خیلی وقتا همچین اتفاقی و یا حتی بدتر می افتاد
زین رو به یه اتاق که تخت و کمد پر از دارو و تجهیزات پزشکی بود بردنبه زین سِرُم زدن و دکتر با گفتن خیلی فشارش پایینه از اتاق رفت بیرون
لیام پوفی کشید و رو صندلی کنار تخت زین نشست
گوشیشو از تو جیب شلوارش دراورد و مشغول دیدن پیاماش بود تا زین بهوش بیادگوشی تو دستش لرزید
هری بهش زنگ میزد
سریع جواب داد_هی
هری_سلام
_خوبی
هری_اره تو خوبی؟ خونه نیستیلیام_نه...مالیک مسابقه داشت
هری_کی؟ مالیک؟
لیام_آر...
هری_اها اها خب چطور بود؟لیام_باخت...الانم بیهوش شده
هری_اوپس...اکی...منم کلاس دارم بای
لیام_باشه بایلیام گوشیشو قطع کرد...به پنجره ی اتاق که باز بود نگاه کرد
باد ملایمی میومد و اتاقم خنک کرده بود
لیام یه نگاه به زین که با بالا تنه ی لخت رو تخت بود انداختاز جاش بلند شد و پنجره رو بست
ملافه هم تا روی سینه ی زین کشید و دوباره سرجاش نشست
حوصلش سر رفته بود و بیخودی خودشو سرگرم گوشیش کرده بودزین اروم چشماشو باز کرده و به اطرافش نگاه کرد
حدس میزد که حالش بد شده باشه و الانم حتما تو بیمارستانه
به لیام که دستشو زیر لپش گذاشته و لپش جمع شده بودو چشماشو ریز کرده بود نگاه کردقیافه ی لیام خیلی بامزه شده بود
زین از این فکرا بیرون اومد تو جاش تکونی خوردتوجه لیام بهش جلب شد و متوجه چشمای باز زین شد
لیام_هی بیدار شدی؟
زین_اوهوم...چقدر خوابیدم؟
لیام_دو سه ساعتی هست
لیام این حرفو زد و شونه شو بالا انداختزین_اوه
زین رو تخت نشست و تکیه شو به پشت زد
ملافه از روی زین کنار رفت و توجه لیام به بالا تنه ی لختش جلب شدزین_لیام؟
لیام نگاهشو از بالاتنه ی زین گرفت و به صورتش نگاه کرد
زین_میتونم برم خونه؟ خوابم میادلیام_اره...تازه از خواب بیدار شدی...بازم خوابت میاد؟
زین_من کلا امروز شیش ساعت بیشتر نخوابیدم...خوابم میاد خب
لیام سرشو با تاسف تکون داد و از اتاق رختکن باشگاه وسیله های زین رو اوردزین اروم لباساشو پوشید و به طرف در رفت
لیام_کمک میخوای؟
زین_نه مرسیلیام سری تکون داد و باهم از باشگاه بیرون اومدن و زین متوجه شد که بیمارستان نیومدن
سوار ماشین شدن و لیام از زین ادرس خونشو پرسید و به همون
سمت راه افتاد
![](https://img.wattpad.com/cover/216410227-288-k595053.jpg)