23

2.1K 331 346
                                    

🔴Vote:125

(Third Pov)
England...London

لیام بعد از پارک کردن ماشین داخل خونه ی پدر و مادرش شد
اون تصمیم داشت با مادرش حرف بزنه تا اجازه نده با حرفای دنیل مادرش فکرای بدی بکنه

اون خوب از ذات بد دنیل خبردار بود
خیلی دیر شناخته بودتش ولی بالاخره شناخت
نفس عمیقی کشید و وارد پذیرایی شد

خونه غرق سکوت و ارامش بود...مثل همیشه
لیدیا از اشپزخونه بیرون اومد و با لبخند از لیام استقبال کرد
اون خدمتکار خونه شون بود ولی لیام اون رو خیلی دوست داشت

تقریبا دایه ی لیام محسوب میشد چون وقتی مادرش نبود لیدیا از لیام مراقبت میکرد

لیام_مادرم خونه ست؟
لیدیا_اره عزیزم تو اتاقشون هستن...چیزی میخوری برات بیارم؟
لیام لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد

لیام_زود باید برم لیلی
لیدیا_اوه عزیزم اینطوری که نمیشه

لیام_میام دوباره الان باید برم با ماما حرف بزنم
لیدیا ناچارا سریع تکون داد و چیزی نگفت
لیام هم سریع به طبقه ی بالا رفت و پشت در اتاق مادرش ایستاد

تقه ای به در زد و بعد از اجازه ی ورود کارن داخل رفت
لیام_سلام ماما
کارن_هانی...بیا تو

لیام نزدیک مادرش شد و کارن وادارش کرد تا بشینه
کارن کنار پسرش رو تخت نشست و گفت: دلم برات تنگ شده بود
لیام_منم مام...اومدم باهات حرف بزنم

اخم کمرنگی رو ابروهای کارن شکل گرفت و با دقت به چهره ی پسرش نگاه کرد

هیچ ناراحتی و غمی تو چهره ی لیام دیده نمیشد پس کارن کمی اروم گرفت
کارن_چیشده؟

لیام_درمورد دنیل....
کارن_اوه دنیل...اون حرفای خوبی نمیزد...میگفت زین باعث جدایی شما بوده درسته؟

لیام_معلومه که درست نیست...زین هیچ نقشی تو جدایی و دعوای ما نداشته...خیلی وقته که ما مثل قبل باهم نبودیم...ما برای دومین بار جدا شدیم...دفعه ی اولو که خودتون میدونید الانم که اینطوری...من نمیتونم با یه ادم خودخواه زندگی کنم...اون نقشه کشیده بوده تا زین تو یه مسابقه ی غیرقانونی شرکت کنه و کلی کتک بخوره...من زین رو از بیمارستان اوردم مام اون حالش خوب نبود...دنیل هم به خاطر این کارش پلیس دستگیرش کرد...هیچ چیزی نمیدونست رابطه ی مارو مثل قبل کنه

کارن_خدای من...اینارو نمیدونستم
لیام اخمی کرد و حرفی نزد
این موضوع اعصابشو دوباره بهم ریخته بود و یادش رفته بود که به چه دلیل اینجا اومده

کارن_اروم باش پسرم دیگه تموم شده
لیام_مهم نیست برام
کارن_حرفتو بزن...چی میخواستی بگی بهم؟

لیام_همینارو میخواستم بگم...نمیتونستم بذارم فکر بدی درباره ی زین بکنید

کارن_زین کیه لیام؟ چقدر برات مهمه که نمیخوای من فکر بدی درموردش کنم

Bruised FingersWhere stories live. Discover now