14

1.7K 339 147
                                    

🔴Vote: 90

(Third Pov)
Englan...London

رعد و برق کوچیکتری زد و لیام محکمتر دست زینو فشرد
لیام_منو میبری خونه؟...من از رعد و برق...میترسم

زین متعجب و با دهنی نیمه باز به لیام که چهره ش مظلوم تر و اروم تر از همیشه به نظر میرسید نگاه کرد
نمیدونست این حرفش دلیلش مست بودنشه یا واقعیت داره

هردو زیر بارون خیس شده بودن...زین به دست لیام که دستشو محکم گرفته بود نگاهی انداخت
زین_باشه...باهم میریم خونه...حالت خوبه؟

لیام با چشمای خمار بهش نگاه کرد ولی جواب نداد
زین پوفی کشید و دستشو از دست لیام بیرون کشید
دستشو دور شونه هاش حلقه کرد و لیام تکیه شو به زین داد

با بیشترین سرعتی که میتونستن به خیابون رفتن تا یه تاکسی بگیرن
بارون کمی شدت گرفته بود و لیام با چشمای نیمه باز سرشو به شونه ی زین تکیه داده بود

لیام_من سردمه
زین_یکم صبر کن تا ماشین بگیریم
لیام_ولی من سردمه
زین_ای بابا صبر کن خب

همون موقع یه ماشین جلوی اونا توقف کرد و زین و لیام سوار شدن
لیام_اسکیتمو جا گذاشتم

زین_چی؟
لیام_اسکیت...سفید بود...بریم بیاریمش
زین_خدای من لیام...شب اسکیت سواری میکردی؟ کجا جا گذاشتی؟

لیام_نمیدونم...نمیدونم...من اصلا اسکیت ندارم
لیام این حرفو زد و بلند خندید
زین لبشو کج کرد و حرفی نزد
لیام_الان مدرسه ها بسته ست؟

زین_معلومه که اره...ساعت یک شبه
لیام_خدای من...خیلی دیر کردم
زین_دوباره چرا؟
لیام_باید استلا رو از مدرسه میبردم خونه...یادم رفت

زین_داری هذیون میگی...استلا کیه؟
لیام_خواهرم...اون خیلی کوچیکه...حتما ترسیده
زین خواست حرفی بزنه که لیام صورتشو نزدیک صورت زین برد و نگاهش کرد

لیام_من اصلا خواهر ندارم
بعد از تموم شدن حرفش خندید و چشماشو بست
زین اب دهنشو قورت داد و به لیام که داشت میخندید نگاه کرد
اولین بار بود خنده ی لیامو میدید...این هم تعجب اور بود هم قشنگ

نوک بینی لیام کمی قرمز شده بود و حتی این هم از نظر زین کیوت بود
لیام صورتشو عقب برد و سرشو به شیشه ی ماشین تکیه داد

زین از راننده خواست تا ماشینو گرم کنه چون یادش افتاده بود لیام سردشه
چند دقیقه ی بعد راننده جلوی خونه ی لیام توقف کرد
زین پیاده شد و به لیام کمک کرد تا پیاده شه چون اصلا تعادل نداشت

کلید خونه رو از جیب لیام برداشت و داخل خونه شدن
اونا به طرف اتاق لیام رفتن و زین متوجه خورده شیشه های روی زمین شد

اخمی کرد و لیامو به طرف اتاق برد
زین_خب لیام لباساتو عوض کن و بخواب...کلید خونه هم گذاشتم رو میز شب بخیر

Bruised Fingersحيث تعيش القصص. اكتشف الآن