22

1.8K 338 269
                                    

(Third Pov)
England...London

هری_معلومه که نه پسره ی احمق...فردا قبل از عصر باهاش حرف بزن...

لیام مردد به هری خیره شد
هری خیلی خونسرد بود...با اطمینان حرف میزد و همین لیامو وادار میکرد که فردا به زین اعتراف کنه....

ساعت شش بود و کلاس هردو شروع شده بود
هری بلند شد و دستشو رو شونه ی لیام گذاشت و فشرد
هری_بلندشو...کلاسمون شروع شده...بعدش باهم میریم شام بخوریم باشه؟

لیام_من میرم خونه ی خودم هری بیخیال
هری_من به زور میبرمت الان برو سر کلاس
لیام پوفی کشید و وارد کلاس شد

پنج نفر تو کلاس بودن و لیام اونارو به بوکسورهای خیلی خوبی تبدیل کرده بود
تمام اون دوساعتی که کلاس داشت حواسش پرت زین بود و تمرکز نداشت

بی قرار بود و اینو بچه های باشگاه هم متوجهش شده بودن
انقدر فکرش مشغول بود که زمان براش زود گذشت و کلاسش تموم شد

از کلاس بیرون رفت و به سمت اتاق تعویض لباس رفت
همزمان هری هم داخل اتاق شد و هردو لباساشونو عوض کردن
هری_خب بریم

لیام بی حرف خارج شد و هری پوزخندی زد و سرشو تکون داد
هری_سوار ماشین من میشیم بعدا میای ماشینتو برداری
لیام_...

هری_هی لی؟ با توام
لیام_چی؟ آها...هری من نمیام
هری_بس کن لیام حالتم بهتر میشه

لیام_میخوام برم پیش زین
هری_چی؟ کجا؟ الان؟ مگه قرار نبود فردا بری؟
لیام_پشیمون شدم الان برم بهتره

هری_نه فردا بهتره...الانو بیخیال شو...
لیام_نه هری الان میرم تا حرفمو بهش بزنم
هری لباشو به هم فشار داد و دستشو لای موهاش برد
هری_لیام...ببین...

هری کلافه گفت ولی نتونست ادامه بده
لیام_بای هری

هری با کف دستش به پیشونیش زد و به ماشینش تکیه داد
لیام هم سوار ماشین شد و به طرف کلاب رانندگی کرد
هری با نگاهش ماشین لیامو تا جایی که محو بشه دنبال کرد و نفس کلافه ای کشید

لیام تمام مدت به حرفایی که قرار بود به زین بزنه فکر کرد
فکرای منفی تو سرش پر بود

تو ذهنش جمله های مختلفی میساخت برای اعتراف کردن به زین ولی میدونست که تا زین رو ببینه همه چیز یادش میره
بالاخره رسید و کمی دورتر از کلاب ماشینو پارک کرد ولی پیاده نشد

نفس عمیقی کشید و دستی به موهاش کشید
به ساعت که 8:37 دقیقه ی شب رو نشون میداد نگاه کرد
کمی به ورودی کلاب نگاه کرد و بالاخره پیاده شد

Bruised FingersWhere stories live. Discover now