21

2K 329 259
                                    

(Third Pov)
England...London

لیام_مثل فرشته ها شدی واین منو میترسونه...
زین گیج و متعجب به لیام نگاه کرد...
زین_چی؟ دوباره بگو

لیام_میگم مثل فرشته ها شدی و من از همین میترسم
زین_مثل فرشته ها؟
لیام بدون تردید سری تکون داد و لبخند کوچیکی زد

زین خجالت زده لبخندی زد ولی بعدش با تعجب گفت: خب این کجاش ترسناکه؟
لیام_تو خیلی اروم شدی...عادت ندارم اینطوری ببینمت

زین_اوه یعنی قبلا که اروم نبودم چی بودم؟
لیام_شیطون کوچولو
زین_لیام

زین با اخم و لحن اعتراض گونه لیامو صدا کرد
لیام خندید و شونه شو بالا انداخت

لیام_این یه حقیقت درباره ی توعه...ادم ارومی نیستی...و پرحرفی...برای همین تعجب کردم
زین_من پرحرفم؟

زین با چشمای گرد شده گفت

لیام_اره خب هستی...اخلاقای مخصوص به خودتو داری...ظاهرت خیلی ارومه ولی اصلا اینطور نیست زین...همیشه کارات منو سوپرایز میکنه مخصوصا وقتی مست بودی

لیام تک خنده ای کرد و به قیافه ی متعجب زین زل زد
زین_وقتی مست بودم؟

لیام_اره وقتی مست بودی... من هیچوقت فکر نمیکردم چندتا کبودی روی گردنم داشته باشم که کار شاگردم باشه...هنوزم جاشون هست

لیام رک و بی پروا حرفشو زد و زین با به یاد اوردن اون روز کمی خجالت کشید ولی فقط کمی

زین_منم کبودیایی دارم که کار توعه...
لیام_درسته کار منه...ولی اون فقط

زین_یه اتفاق بود اره...دلیل دیگه ای نداره
لیام_اره نداره...مادرم فکر میکرد ما باهم رابطه داریم

زین_دنیل وهری هم همینطور...چه مسخره
لیام_اره مسخره س

لیام خنده ی مصنوعی کرد و کلافه دستشو بین موهاش برد
زین هم کوتاه و الکی خندید و گفت: عاممم من باید به نایل زنگ بزنم برمیگردم

لیام اب دهنشو قورت داد و فقط سرشو تکون داد
زین نفس عمیق و بلندی کشید و وارد اتاقش شد
کلافه بود و متفکر

یه چیزایی تو ذهن و قلبش حس میکرد و خیلی گیج بود
قرار بود امروز به خونه ی خودش بره پس وسیله هاشو جمع کرد و کوله شو روی تخت گذاشت

نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت
لیام_ناهار امادست زین

زین_اوه ممنونم
لیام بی حرف پشت میز نشست و زین هم رو به روش نشست
شروع به خوردن غذا کردن و زین چنگالشو توی بشقاب گذاشت و به لیام نگاه کرد

لیام نگاه خیره ی زین به خودش رو حس کرد و سرشو بالا اورد
لیام_چیزی شده؟
زین_من امروز برمیگردم خونه ی خودم

لیام_برای چی؟
زین_خب اونجا خونمه باید برگردم دیگه
زین با تعجب جواب لیام رو‌ داد

لیام_نه خب منظورم این بود که چه عجله ایه برای رفتن
زین_من حالم خوبه لیام بهتره برگردم بابت این چندروز واقعا
ممنونم دیگه دلیلی برای موندنم نیست

Bruised FingersWhere stories live. Discover now