خیانت - صفحه‌ی 2

591 11 0
                                    

  آره، الان درست یادم اومد این قضیه کِی بود. یک مدت من اصلا دل و دماغ کار نداشتم. ساب درست و حسابی هم گیرم نمیومد، اون چندتا جوجه جنده‌های دبیرستانی هم فقط اعصاب آدم رو خورد میکردن. بهش گفتم پاشه بیاد یک هفته کامل بمونه، پولشم جلوتر دادم و ازش خواستم هرچی هم خواست لیست کنه بفرسته.
«قراره یک هفته بشوری بسابی و هرکاری که من دارم انجام بدی. هرچی هم نیازته بیار. فقط نه نگو.»
نه نگفت. اصلا یادم نمیاد آخرین باری رو که کسی جرئت کرده باشه به من نه بگه. بگذریم ... این دختر هم پاشد اومد و سه چهار روز با اخلاق و انرژی خوب کار کرد. از روز پنجم ششم دیدم یک کلام هم حرف نمیزنه. همش گرفته، قیافه‌اش رو یه جوری توی هم برده بود که انگار بهش گفتن همین فردا میمیری.
کشیدمش کنار: «خوبی؟»
«بله، خانوم ...»
«ببین، من ازت یه سوال کردم.»
«خوبم خانوم ... »
«خودت خوبی. ولی یه چیزی انگار خوب نیست.»
تابلو بود که از یه چیزی گریزون شده و حالا اصلا سختش بود با من چشم توی چشم بشه.
«خانوم ... چی بگم.»
یک نگاه کردم اطراف خونه و دیدم کاری نیست که انجام نداده باشه.
«بشین.»
«این شیشه‌ها باید تمیز شن. آشغال‌ها رو هم ...»
«من، خودم دارم بهت میگم بیا بشین. بگو چشم.»
«چشم.»
«آهان. ببین چقدر آسونه.»
خندید.
«خب؟»
«والا خانوم ... یه ذره پیچیده است. یعنی من مطمئن نیستم قضیه همین باشه که فکر میکنم.»
«من همچنان منتظرم.»
«پریروز که شما نبودین ... یه دختر خانومی اومدن دم در.»
«کی؟»
«نمیدونم. فکر کنم از همسایه‌ها بود. یعنی من اولش فکر کردم از ... از شاگردهای شماست.»
خنده‌ام گرفت از شدت معصومیت این زن. شایدم می‌ترسید یا روش نمی‌شد.
«شاگردام نیستن. بیمارن. من شاگرد ندارم.»
«بله ... من فکر کردم با شما کار دارن ولی حسام آقا گفتن بیان تو.»
«از همکارای حسام بود لابد؟»
«آممم... من، اصلا نتونستم این موضوع رو بفهمم. یه دختر جوون بود با موهای نسبتاً کوتاه. تا اومدم اسم و رسم بپرسم و سوال پیچ کنم آقاتون گفتن بفرستش تو.»
«خب؟»
«ناراحت نشین از من خانوم ولی من یه کمی از حرفایی که توی اتاق میزدن رو شنیدم.»
«توی اتاق؟»
«اوه، بله بله. یادم رفت بگم. اصلا توی پذیرایی ننشستن. یکراست اومد و رفت توی اتاق کار آقا.»
«خب اونوقت چی شنیدی؟»
«اولّش که اصلاً خیلی توجه نکردم چون دائم صدای خنده و حرفهایی جورواجور میومد. بعدش که خواستم برم توی اتاق شما از دیوار صدای حرفاشون آروم آروم میومد. اونجا بود که ... گوش دادم.»
«دختر، چرا اینقدر با ترس حرف میزنی؟ بابا همه خوششون میاد فضولی کنن. خب کردی تو هم. چی شنیدی؟! اینو بگو.»
«خانوم از من نشنیده بگیرید ولی فکر کنم اون دختر خیلی قصد خوبی نداره. درِ اتاق رو که قفل کرده بودن. تازه صدای ... چطوری بگم... صدای آه و ناله میومد.»
«آه و ناله؟»
«ببینید من واقعا ...»
«صدای آه و ناله میومد؟ شنیدی تو اینو؟»
«بله خانوم. سر و صدای خیلی مبهمی میشنیدم ولی مطمئنم که ... وای باورم نمیشه. یه جورایی مطمئنم که شوهرتون داره خیانت میکنه به شما.»

Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکساناWhere stories live. Discover now