گفت: «اوکی ... ولی ریسکش خیلی زیاده. نمیگم شدنی نیست. نه ... فقط اگه این وسط یک وقت دلت خواست دور بزنی و برگردی سر جای اولت، اینو بدون که باید هزینهی ناجوری رو از جیب خودت پرداخت کنی.»
گفتم: «خب ...؟» و دوباره سکوتِ مضطربی اتاق رو آلودهی خودش میکرد.
نغمه هنوز نصفِ نوشیدنیاش رو هم تموم نکرده بود که من سر صحبت رو باز کردم. درست یکروز بعد از معاینهی نگار، یک روزِ پنجشنبه، وقتی هنوز موضوع داغِ داغ بود و داشتم ریز و درشتِ ماجرا رو وارسی میکردم، مشخص بود که باید از همون اول هم سراغ کانکشن و پارتیبازیهای سابق رفت تا این قضیه به یک نتیجهی درستی برسه. و اون زمان هم کمتر کسی مثل نغمه میتونست راه خوبی جلوی پام بگذاره. و گذاشت. خیلی خوب هم گذاشت.خودم بهش گفته بودم موضوع جدیه. گفته بودم یه وقتی خالی کن برای من ... یه قراری بگذاریم، باهات حرف دارم. میدونستم با وصل بودنِ شوهرش به سازمانهای دولتی و پزشکی، خیلی راحت میتونه چاله چولههای این راه رو برام پر کنه؛ و از اونجایی که سابقهی دوستیِ ما به دوران دانشجویی برمیگشت ... حس میکردم میشه روی کمکش حساب کرد.
«ولی رکسانا ... تو یادت هست که من خیلی وقته از این موضوع فاصله گرفتم؟»
«میدونم که دیگه خیلی فعالیت نمیکنی.»
«خیلی نه، اصلاً. اصلاً فعالیت نمیکنم. اوایلِ این داستان برای من تجربهی قشنگی بود. ولی ظرف زندگیِ من برای پذیرش این همه پیچیدگی زیادی کوچیکه.»
«چرا این رو میگی؟»
«ببین ... من رو کلاً بذار کنار. زمونه الان خیلی فرق کرده. تو هرچقدر هم که بخوای روح و وجدانت رو تمیز بشوری و بگی من هیچکارهام، بازم به یک چرخهی تاریک از روابط انسانی کمک کردی.»
«آهان ... منظورت اینه که برات به لحاظ اخلاقی قابل پذیرش نبود؟»
«رکسانا ... نگاه کن؛ این موضوع اصلاً ابعاد مشخص و قابل شمارشی نداره. نمیتونی بگی من با پولش اوکیام، چشمام رو هم روی باقیِ چیزهاش میبندم. نه. یکبار واسه همیشه باید بشینی دو دو تا چهارتا کنی تصمیم بگیری. مثلاً به این فکر کن که مجبوری با یکسری آدمهایی کار کنی که روز و شبشون با تو خیلی تفاوت داره. بعضیهاشون که اصلاً ارزش کار تو رو نمیفهمند. میخوان به زور پول رو بچپونن توی سوراخهای دختره که از اون طرف شما خوشگلتر بسازی بدنش رو. انساناند ولی از جنس تو نیستند. بدیش اینه که با این وجود تو تدریجاً شبیه اونا میشی. یعنی مالِ اونا میشی. تن و بدنت بوی اونا رو به خودش میگیره و دیگه به این راحتیها نمیتونی دکمهی توقف رو فشار بدی.»آره؛ میدونم. اینم میدونستم که نغمه با نهایت دلسوزی این حرفها رو میزد. ولی امروز ازش نخواسته بودم که من رو قانع کنه. قرار نبود دست رد به کِیسهای امثال نگار بزنم. نه. من این کار خاکستری رو – از خیلی قبلتر از این داستان – با تمام جون و دلم پذیرفته بودم، صرف نظر از همه کثیفیهای ذاتیِ وجودش.
همینا رو هم در جوابش گفتم. گفتم ببین ... هرکسی مسئول وجدان خودشه ... و من جایگاه این جندهها رو همینجایی میبینم که خودشون رو گرفتارش کردن. خودم بارها دلم خواسته این دخترهای کج و کوله رو آدم کنم. منتهی چطوری؟ کار امثال ما که با تخصص و دانشمون میتونیم جامعه رو خوب و مرتب جمع و جور کنیم چیه؟ تو اصلاً به عواقب انسانیش فکر کردی؟ برای من یکی که خیلی ناراحتکننده است اگر کسی جلوی این جونورهای بیخاصیت واینسته. حالا که خودشون فهمیدن ارزشی ندارن و باید به خدمتِ یه ارباب درست حسابی دربیان ... دست رو دست بذارم و کمکشون نکنم؟
![](https://img.wattpad.com/cover/229301428-288-k365263.jpg)
YOU ARE READING
Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکسانا
Fantasyخاطرات رکسانا، مجموعهای از وقایع روزگار و اعترافات این پزشک سادیست است. او که سبکِ زندگیِ عجیب و تابویی را برای خود برگزیده، تلاش میکند تا گزارش دقیقی را از زندگیِ جنسی خودش ثبت کند. خاطرات میسترس رکسانا، پرطرفدارترین داستان مستر آلن است که انتشار...