چیزی که میخوام بنویسم بیش از اندازه ذهنم رو به خودش مشغول کرده. چیزی بود که درست یک روز پیش و دقیقا همین ساعتِ عصر ، در زندگی من اتفاق افتاد. پیش خودم فکر میکنم شاید اگر اون نامهها و ایمیلها و تلفنهایی که به من شده بود رو زودتر جواب میدادم ، خودش رو اینطوری نشون نمیداد. ولی قبل از هرچیزی ، باید درست و حسابی توضیح بدم تا چیزی از قلم نیوفته.
بگذارید از اینجا شروع کنم :
ساختمونی که من در حال حاضر توش زندگی میکنم چیزی نزدیک به هشتاد آپارتمان داره. سه بلوک ساختمونه و نزدیک به سیصد نفر رو در خودش جا داده. چیز کمی نیست. ولی قسمتِ سخت ماجرا اونجاییه که من با وجود تمام شکایتهایی که نسبت به رفت و آمد دخترهای غریبه به آپارتمان من میشد ، تونستم هنوز پابرجا بمونم و کار کنم. بگذریم ؛ شاید اصلا نباید از اینجا شروع میکردم. موضوع ، این سیصد همسایه نیستن. نقطه عطف این ماجرا فقط "یک" همسایه است. یک پسر نوجوونی که سالها پیش وقتی من هنوز از شوهر اولم جدا نشده بودم و امیر ، پسرم ، کوچکتر بود و با ما زندگی میکرد ، همبازی خوبی برای امیر بود. من از این پسر چیز بیشتری نمیدونستم. جز اینکه فقط گاهی به خونه ما میومد و با امیر ، دوتایی ، پلی استیشن بازی میکردن.سالها گذشت ، و من و شوهرم جدا شدیم. امیر رو فرستادیم امریکا و دیگه خبری از این پسرک همسایه نبود. از وقتی هم که من فعالیتم رو با دخترها شروع کردم ، دیگه کمتر توی راهرو ساختمون میدیدمش. و البته ، هیچوقت هم فکر نمیکردم که همین پسر نوجوونِ از همهجا بیخبر ، روزی بخواد اینطوری ، موضوع نوشتههای من بشه.
"خانم دکتر رضیان ،
من و شما میباید که حتما یک ملاقاتی داشته باشیم. خواهش میکنم زمانی مقرر فرمایید تا بنده خدمت برسم.امضا : اردلان"
"خانم دکتر رضیان ،
استدعا میکنم زمانی را مقرّر بفرمایید تا بنده به خدمت شما برسم. کاری هست که حضور شما بیاندازه حیاتیست.امضا : اردلان"
اینها فقط دو نمونه از سیودو نامهای هستن که برام نوشته. غیر از اونها ، چیزی حدود صدتا ایمیل فرستاده و همه با یک مضمون. من امّا هیچ نمیدونم این اردلان کی هست؟ چی میخواد؟ چرا فقط اسمشو مینویسه و نه آدرسی میده و نه حرفی میزنه؟ فقط اردلان؟ توی یه کاغذ دیگه هم که همراه نامه میفرسته ، یک شماره گوشیه. همین.
این نامهبازیهای یک طرفه چیزی حدود دو ماه طول کشید و من بالاخره به یکی از اونها پاسخی نوشتم و به آدرس ایمیلی که نامهها ازش میومد فرستادم. بله ، اردلان مرادی ، پسر دکتر مرادی همسایه طبقه پایین بود ، که سالها پیش با امیر بازی میکرد. سعی کردم با مهربونی بهش بگم که گرفتارم و بذاره برای بعد ، امّا یادم افتاد این آدم بیاندازه سمج و گیره. از طرفی نگاه کردم دیدم روز شنبه عصر ، به هیشکی نوبت ندادم. دعوتش کردم بیاد:
" اردلان عزیز ،
شنبه صبح میتونی یه سر بیای پیش من؟ خوشحال میشم ببینم این کاری که میگی چی هست و همچنین دوس دارم بیای و بعد این همه سالها ، مهمون خونه ما باشی.
![](https://img.wattpad.com/cover/229301428-288-k365263.jpg)
YOU ARE READING
Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکسانا
Fantasyخاطرات رکسانا، مجموعهای از وقایع روزگار و اعترافات این پزشک سادیست است. او که سبکِ زندگیِ عجیب و تابویی را برای خود برگزیده، تلاش میکند تا گزارش دقیقی را از زندگیِ جنسی خودش ثبت کند. خاطرات میسترس رکسانا، پرطرفدارترین داستان مستر آلن است که انتشار...