تمرین، تنبیه، معاینه

309 8 0
                                    

هوم ...
آروم آروم داشت کلافه‌ام میکرد. ساعت از هشتِ شب هم گذشته بود و من دیگه دلم میخواست جدی جدی پاشم برم خونه. از طرفی میگفتم درست نیست. این دختر تازه تونسته بود به یکی اعتماد کنه و ریز و درشتِ زندگی جنسیشو بریزه بیرون. حالا من پاشم برم؟ اوف ... چیکار میکردم؟

گفتم: «صادق باشم باهات شبنم؟»
«بله لطفاً ...»
«باید منظم تر سکس کنی. این چیزا بهم میریزه وجودت رو ... تویی که اینقدر فکر و خیالت فعاله ... خب چرا نمیرسی به نیازهات؟»
«هنوز کسی رو پیدا نکردم.»
«آهان ... یعنی دنبالشی؟»
«نه.»
«نه دیگه. اینطوری نشد که ...»
«آخه فکر میکنید یکی با فانتزیای من هست که من رو بخواد؟»
«من نمیدونم شبنم. هزار مدل آدم وجود داره توی این شهرِ مریض. از سالم ترینش بگیر تا کج و کوله ترین آدماش ... بالاخره کسی هست که به سلیقه‌ی تو بخوره. بعدشم نمیگم دنبال رابطه‌ی خوب و بلند مدت باش. میگم سکس کن. منظم هم سکس کن. باز خودت میدونی.»

میخواستم بگم بابا جون .... این چیزهایی که میگی اونقدم خاص نیست. نهایتِ کار دلت میخواد یکی بیاد دوتا لگدِ محکم بزنه توی کونت و جلوی بقیه انگشتشو فرو کنه تهِ سوراخات ... اگر هم فکر میکنی مریضی، خب برو درمان کن خودتو. آخ – باز بیخودی عصبانی شدم – ببخشید. خوشحالم که اون روز این حرفارو بهش نزدم. یه کم ذهنم از فضای حرفامون فاصله گرفت، خسته شدم، دوباره اضطراب کِیس نگار اومد سراغم و دیدم هرچی هم بهش دلداری میدم حاضر نیست قبول کنه.

«این پیشنهاد من بود. بازم فکر میکنی از من کاری ساخته است شبنم جان؟ بگو انجام میدم برات.»
«شما ... شما کسی رو میشناسید که ... بتونم برم پیشش؟»
«بری چیکار کنی؟»
«همین ... مثل همین آقاهه که اینجا بود.»
«سکس پارتنر میخوای؟»
«کسی که بتونه کمکم کنه این نیازها رو بفهمم ... برطرف کنم.»

یکهو زدم زیر خنده و تا چند لحظه همینطوری مات و مبهوت نگاش میکردم. پیش خودم گفتم چه عجیبی تو رکسانا ... این همه درس خوندی و دهنت سرویس شده که آخر سر بیای جاکشیِ دخترهایی مثل این رو بکنی؟ هاه ... چه جنده‌ای بودی تو که دومی نداشت، شبنم. چه جنده‌ی بی‌شرمی بودی تو. هنوز به یکسال نکشیده اینجا حقوق میگیری ... اون وقت ...

از روی صندلیم پاشدم رفتم کنار پنجره. یادمه قشنگ اعصابم داشت ثانیه به ثانیه جویده میشد، و یه حالت بدی از بابت این احمق بازیای منشیم پیدا کرده بودم. آخه تو نگاه کن ... بهش میگم پاشو برو پرونده رو بگیر ... اومده میگه من با زن چادریا جق میزنم. آشغال.

«خانوم ببخشید اگر اذیتتون کردم با این حرفام. من ...»
«شبنم چیزی که تو ازم میخوای اصلا درست نیست.»
«میدونم خانوم دکتر ...»
«نه. نمیدونی.»
«بذارید توضیح ...»
«به اندازه کافی شنیدم، عزیزم. حالا نوبت توئه که بشنوی.»
«ببخشید. بذارید من الان میرم سراغ پرونده‌ها ...»
«بشین. تا برسی اونجا طرف رفته خونشون. دیر شد. اشکالی نداره که دیر شد. عوضش باهات یکبار برای همیشه حرفهایی رو میزنم که قرار بود خورد خورد از اینور اونور بشنوی. بشین همینجا.»
«بله ...»
«بشین دیگه! عه ...»
«چشم ...»
«تو که اینقدر فتیش‌های کثیف و ناجور از سر و روت میباره چرا اون هفته اینطوری کردی؟ اون روز که ملکیان اومد اینجا ... چشمات گرد شد گفتی واه واه اینا کیَن؟»
«نه خانوم ...»
«دِ ... چی "نه خانوم"؟ تو نبودی میگفتی ردشون کنم برن؟»
«ببخشید ...»
«حالا که اینقدر خوشت میاد هی نگار نگار میکنی ... بذار برات تعریف کنم عزیزم ... میدونی دختره رو واسه چی اورده بود اینجا؟»
«خانوم اینطوری نیست که من ...»
«میدونی، شبنم؟ من چندبار دیدم توی پرونده‌ها سرک میکشی. اشکالی نداره. منشی هستی. بایدم بخونی. ولی این آخری رو خوندی ببینی دختره چه مرگش بود؟»
«بله ... بله خانوم.»
«آهان ... آفرین. خوندی پس. دیدی که میخواست روش کار کنم آدم بشه. بهتر جندگی کنه واسه آقا جونش.»
«متوجهم خانوم ...»
«آخه چی چی رو متوجهی؟ میگم یارو حاضره واسه بازده جنسیِ دختره پول خرج کنه بفرستش زیر دست چهارتا متخصص. اون وقت تو ادعات میشه سلطه پذیری اومدی اینجا من جاکشیت رو بکنم؟ پیش رئیست؟ جدی؟»
«خانوم من منظوری نداشتم بخدا ...»
«وای تو رو خدا بس کن. خجالت بکش. اگر از اولش میومدی میگفتی خانوم بیایید منو بکنید اینقدر بهم بر نمیخورد. جدی میگم. من از دروغ و دو رویی و اینجور کثافت کاریا بدم میاد شبنم. ببین چقدر وقتمو گرفتی بابت این پیشنهادِ الکیت؟ اومدی از یه پزشک زنان میپرسی کسی رو دارید منو بکنه؟ نه عزیزم ... تو دردت یه چیز دیگست.»
«ببخشید خانوم دکتر. ببخشید. اشتباه کردم.»
«ببین هانی ... وقتِ منو که گرفتی، هیچ. از اینجا به بعدِ قصه رو با خودم و خودت رو راست باش. این ماسکِ مظلومِ چه کنم چه کنم رو که آویزه‌ی چشات کردی دربیار بنداز اونور ... بگو چی میخوای از من؟»
«خانو...»
«آ آ ... نه. فکر کن قشنگ. حواستو جمع کن چی از دهنت بیرون میاد. خودت باش. تعارفای الکیت رو هم بنداز دور. خودت باش تا کمکت کنم. غیر از این باشه دیگه کاری به کارت ندارم عزیزم. تو میمونی و کاغذ قلم و کامپیوترت که صبح بیای شب بری. متوجه میشی چی میگم؟»
«میدونم چی میخوام.»
«آها ... یادت باشه فقط. مزخرف بگی خیلی راحت میفهمم.»
«میشه ... میشه تمرین بدید بهم؟ همون چیزی که ... همون کارایی که نگار میخواست روش انجام بدید ... میشه معاینه کنید بگید من باید چطوری خودمو از این حالتی که هستم نجات بدم؟»
«اینه کل حرفت؟ یعنی میخوای با قرص و دارو و نظارتِ من ...»
«بله.»
«چرا؟ مگه کسی رو داری که فکر میکنه تو کافی نیستی؟»
«نه خانوم ...»
«پس چی؟ بیخودی که نمیشه مواد شیمیایی داد به خورد بدنِ سالم.»
«من باکره‌ام، خانوم دکتر. بیست و چهار سالمه و باکره‌ام هنوز. اصلا گاییدن بلد نیستم. گاییده شدن بلد نیستم. استعداد سکس ندارم انگار. فانتزیام هم که این شکلی هستن ... کسی رو ندارم که بتونه کمکم کنه خودمو پیدا کنم. هیچکس. هیچکسی درک نمیکنه که من ... که من میخوام تاچ بشم، سخت گرفته بشه بهم ... خانوم ... تو رو خدا فکر نکنید من قصد بدی دارم.»

گفت و گفت تا بالاخره بغض و اشکش در هم شکست. حرفهاش برای اولین بار روی فرکانس درست و دقیق افتاده بود؛ جوری که انگار تازه میشد زبونِ همدیگرو بفهمیم. آره ... ولی چه فرقی داشت با دخترهایی که قبلاً پیشم میومدن برای سِشن؟ بالاخره اونا هم یه جوری، یه طوری از یه آشنایی کسی شنیده بودن من همچین آدمی‌ام. شنیده بودن امثال اینها رو آدم میکنم، درستشون میکنم تا این خرابیا بریزه بیرون ... بفهمن خرابن و روی خراب بودنشون ماله نکشن. نغمه بیخود نمیگفت که تو و چوبینه مثل همید ... منتهی اون یکجور ... من یکجور.بعدها هم که دیدمش ... دیدم جفتمون انگار دنبال همچین موجودات کج و ناهنجاری میگشتیم تا مثل اسباب بازی به دامِ قصه هامون بیوفتن. و این بار هم قصه‌ی یکی دیگشون داشت شروع میشد. فرقش این بود که این دفعه من کوچکترین تلاشی واسه به دام انداختنش نکرده بودم. خودش بود و خودش. و حاصل فضولی‌ها و خوش شانسیش، که میدونست میسترس رکسانا چطوری دخترها رو آدم میکنه.

«خب چی شد حالا الان؟ مُردی؟ دیدی بجای اون همه مزخرفات و مقدمه چینی اگر اینارو گفته بودی چقدر همه‌چی راحت تر میبود...؟ اینقدر هم اشک نریز دختر.»
«آخه ...»
«حرفاتو زدی. باشه ... میفهمم. سخته گفتنشون.»
«خیلی ...»
«سرکوبشون نکن. اگر بازم اذیتت کرد جایی بنویس. برای خودت هم یه وقت خالی کن توی هفته آینده.»
«وقت... وقت اینجا؟»
«مگه نگفتی میخوای بیای برای معاینه؟»
«یعنی ... بیام جدی؟»
«شبنم جان من هیچ قولی نمیدم که بتونم روی تو و تواناییِ جنسیت کار کنم. از اونجایی که هدف مشخصی هم بابت این درخواستت فعلاً معلوم نیست، ما صرفاً باید ببینیم چه راه‌هایی جلومون محیا میشه. من تا به این اندازه فهمیدم که گرایشات خاصی داری که ازت یه بیمار خاص ساخته. میخوای تحت نظر من تمرین داده بشی. چیزی مثل ... یه میسترس و سابمیسیو.»
«میسترس و ...؟ چی؟»
«یعنی من در رولِ کسی هستم که بهت سخت میگیرم، تو اطاعت میکنی و خدمت جنسی ارائه میکنی. نه به من صرفاً ... بلکه به پارتنر آینده ات. من فقط روی تو کار میکنم که بهتر گاییده بشی، بهتر سرویس بدی و جنده‌ی با ارزش تری از گوشت تنت در بیاد.»
«اوهوم ...»
«همینو میخواستی دیگه؟»
«ب...بله.»
«پس یه وقت خالی کن، تا بعداً صحبت کنیم. این گفت و گو هم بین خودمون میمونه ... نبینم یه لشگر آدم برداشتی اوردی اینجا بگن شبنم معرفی کرد شما رو.»
«چشم خانوم.»
«شبت خوش.»

جایی نوشته بودم "تمرین، تنبیه، معاینه."

نوشته بودم این سه اصل کاریِ منه وقتی کار به اینجور جاها کشیده میشه. یه مرز خاکستری‌ای هست بین قانون و جرم، وقتی دختری آسیب پذیر و لخت زیر دستت خوابیده تا تو درستش کنی. اون شب امّا به قدری داغ بودم که این پرینسیپ‌های کاری و اخلاقی برام دوره نمیشد. یه شوخیِ کوچولو سر میز شام با پریسا به جایی رسیده بود که حالا باید خیلی پروفشنال در موردش صحبت میکردم. شایدم بعدها که سارا چوبینه با من نزدیکتر شد و زندگیم حالت دیگه‌ای به خودش گرفت، این مرزهای کمرنگ خوب و بد برام واضح تر جلوه کرد، ولی الان که این همه مدت گذشته و مینویسم، میتونم بگم فلسفه‌ی فکریِ من روی همین سه اصل استوار بود. با تکیه بر علم پزشکی، میگفتم جامعه‌ی زنان نیاز به اصلاح داره. اول تمرین، دوم تنبیه، سوم معاینه.
An Endless Loop ...

Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکساناWhere stories live. Discover now