یادداشت ششم: پسر خوب

519 8 0
                                    


به نظرم رسیده که یادداشت‌های اخیرم از من یک چهره‌ی همجنسگرا ( و عمدتاً هم خشن) ساخته باشه. ولی من – فرض اگر خشن هم باشم – لزوماً فقط دخترها رو تربیت نمی‌کنم. سابقه‌ و تحصیلاتم به عنوان پزشک زنان، من رو غیر مستقیم به کنکاش بدن همجنس‌های خودم مجذوب می‌کنه. قضیه اونقدرها هم پیچیده نیست؛ ولی گاهاً برای خودم هم این سوال پیش میاد که چرا کمتر به سراغ پسرها میرم؟

جوابش شاید هنوز بهونه‌ی خوبی برای نوشتن نباشه. چیزهای زیادی هست که پیش از نوشتن، اول باید توی ذهن خودم مرتبشون کنم. به نظرم اگر از یکجای مشخصی شروع بکنم و وقایع رو فصل به فصل جلو بیام، شاید تصویر بهتری از این موضوع پدید بیاد.

و شاید ... شاید لازمه که به طرز غیرمنتظره‌ای، ماهیت وجود خودم رو – بعد از این همه مدّت یادداشت نوشتن – دوباره با کلمات نقاشی کنم. این یعنی دوباره بنویسم: «من»

بنویسم: من، رکسانا رضیان، دکتر رضیان، میسترس رکسانا، و یا هرچیز دیگه‌ای که روز و شب با تلفظ شدنش خطاب می‌شم، یک زن قوی هستم. نه بخاطر اینکه قد نسبتاً بلند و صدای مردونه‌تری در قیاس با همجنس‌های خودم دارم – شاید اینها دلایل بسیار ظاهری ادعای من باشند – امّا این "قوی بودن"، در اصل عاقبت یکجور اراده است. اراده به "نظم داشتن." آهان ... همین. تمام این مدّت دنبال همین کلمه می‌گشتم. نظم، نظم، نظم داشتن و حفظ کردن این نظم در گذر سالهای دور و دراز زندگی.

دنیای جنسی و روابط بین من و مردها هم درست حول محور همین یک کلمه می‌چرخه.

نظم.

اگر نظم در رفتار و اراده‌ی یک مرد نباشه، جامعه خیلی زود ازش یک نوزاد بهونه‌گیر می‌سازه که تنها اشتراکش با بقیه، اندام بالغ و صدای کلفت مردونه است. قبول ندارید؟

نه؛ فعلاً سراغ زن‌ها نمیرم. قراره توی این یادداشت فقط و فقط از تجربه‌های تربیت پسرها حرف بزنم، و به نظرم تا الان هم به اندازه‌ی کافی مقدمه‌چینی کردم.

آیا تابحال مراجعه‌کننده‌ی مرد داشته‌ام؟ اوه، بسیار. امّا منصفانه نیست اگراز اوّل قصه شروع نکنم.

Mistress Roxanne Diaries | خاطرات میسترس رکساناDonde viven las historias. Descúbrelo ahora