𝖳𝗐𝗈

368 96 59
                                    

"اگه جرئت داری یه قدم بیا جلوتر عوضی."
صدای داد مینهو به محض رؤیت شدن چان تو محوطه ی شرکت باعث شد چند نفری که با دقت تمام مشغول جا به جا کردن صندلی های سالن بودن یکم از جا بپرن و علاوه بر چان اونا هم سر جاشون وایسن.

"ها چیه؟ شما ها واسه چی وایسادین منو نگاه میکنین؟ این دفعه چندمه که دارم میگم دیر شده؟ از سه ساعت پیش تا حالا تو همین مرحله این؟ هی اینا رو از اینطرف سالن ببرین اونطرف سالن، اصلا معلومه دارین چیکار میکنین؟ من گفتم جاشون جلوی ردیف اون گوشه ست، حتما باید سرتون هوار بکشم؟"
چان -اوه اوه- ای زیر لب زمزمه کرد و دستی به پشت گردنش کشید: هی-
"تو یکی که اصلا حرف نزن، از جاتم تکون نخور بی مصرف بیشعور"
دستش رو تهدید وار جلوی چان نگه داشت و بعد از تقدیم کردن سخاوتمندانه ی وحشتناک ترین نگاهش به کارکن های بدبخت، توی یه چشم به هم زدن اونا جیم شده بودن.

+میشه حداقل بدونم جرمم چیه؟
مینهو پسر دست به سینه و کت شلوار پوش رو به روش رو از نظر گذروند و مشت محکمی به بازوش زد: دستات رو واسه من نزن به سینه ت ها، هیچ معلومه از صبح کدوم گوری هستی؟ میدونی تا حالا چند تا مهمون خارجی رو با اون مترجم داغون لعنتیت دست به سر کردم؟ همش باید اینجا از دست شما ها حرص بخورم؟ خوشت میاد سکته م بدی؟ آرهههه؟

چان که با آخ و واخ جای مشت مینهو رو مالش میداد لباش رو گاز گرفت تا نزنه زیر خنده. فقط همینو کم داشت که با خندیدنش به مینهو نشون بده بیشتر از اینکه شبیه یه دستیار خشمگین بنظر بیاد مثل یه بچه گربه ی عصبانی شده که به هر طرف دستش برسه پنجول میکشه و دندون های کوچولوش رو نشون میده.
"نخند کریس بنگ نخند، من با توی لعنتی شوخی دارم؟"
مینهو دوباره با غضب داد زد و چان فهمید چندان تو نگه داشتن خودش موفق نبوده. استراتژی عاقلانه ی اونطور مواقع فقط دوییدن برای نجات جونش بود، چون اگه یه ثانیه ی دیگه به بحث کردن باهاش ادامه میداد باید تو شرکتش با شرکای پدرش مراسم ختمش رو برگزار میکردن.

میتونست حداقل شکرگزار باشه که هنوز آدم حسابی هایی که باید جلوشون مثل یه وارث لایق رفتار میکرد نرسیدن، حتی خودش هم چون میدونست مینهو ممکنه سرش رو از تنش جدا کنه زودتر رفته بود وگرنه برنامه داشت آخر شب و بعد از رسیدن همه ی سرمایه گذار ها تازه راه بیفته.
چان درحالی که تک دکمه ی کتش رو باز میکرد رو به تنها آدمی که تو دیدرسش بود تقریبا داد زد: جلوی اینو بگیر
و با سرعتی که ازش بعید بود به سمت دفترش دویید و دور شد.

"وایسا سر جات بنگ، هی برو کنار چی کار میکنی."
پسری که جلوی راهش سبز شده بود با تلاش مینهو برای ادامه دادن راهش از سمت چپ، باهاش به همون طرف حرکت کرد و جلوش رو گرفت: چرا انقدر عجله حالا؟
"برو کنار، تو دیگه کی هستی؟"
پسر ژست مفتخری به خودش گرفت و به حالت نمایشی توی موهای قرمزش دست کشید: من فشن دیزاینر جدید بخش مد هستم، هان جیسونگ.

˓ 𝗉𝗎𝗓𝗓𝗅𝖾 𝗉𝗂𝖾𝖼𝖾 ⋆ ᳝ ࣪◞Where stories live. Discover now