𝖳𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒 𝖿𝗈𝗎𝗋

139 21 144
                                    

"بچه ها. من تقریبا مطمئنم که یه چیزی درباره ی روح احضار کردن با ته استکان چای خوری اشتباهه"

اعداد فرد همیشه روی اعصاب چان میرفتن. از اینکه نمیتونست چیزها رو دو به دو مرتب و قرینه بچینه مور مورش میشد، فرقی نداشت اون چیز ها صندلی های تک نفره ی توی خونه‌اش بودن یا تابلو های روی دیوار یا آدم ها، با این حال توی دقایق اخیر بالای سه میلیون بار به این موضوع فکر کرده بود که اگر تازه وارد مو آبی توی جمعشون رو با لگد از آپارتمانش بیرون بندازه و بذاره پنج نفری پشت میز وسط آشپزخونه بشینن چقدر قراره آسوده خاطر تر از گذشته بشه.

"هیون، من تقریبا مطمئنم این استکان رو خودت از توی کابینت آوردی"

"خفه شو، لی مینهو. تقصیر من نیست که شما بی مغز ها رفتید یه تخته ی اویجی خالی بدون نشانگرش خریدید"

"من هیونگتم مردک !"

فلیکس -احتمالا برای بار چهل و دوم توی اون روز- با شیرجه زدن قهرمانانه از روی صندلی خودش به سمت صندلی هیونجین و سپر کردن دست هاش جلوی صورت جفتشون از اصابت جعبه ی دستمال کاغذی به هیونجین، که توسط مینهو به این طرف میز پرتاب شده بود جلوگیری کرد.

"کسی که میره روی دو تا پاهاش می ایسته تا یه دونه تخته ی اویجی قلابی بهش بندازن هیونگ من نیست"

"من موافقم!"

"بچه ها لطفا برای چند ثانیه هم که شده مثل سه ساله ها توی سر همدیگه نزنید، میشه؟"

خب جمله ی یونگجه درواقع سوالی پرسیده شد اما مطلقا شبیه جمله ی کسی که داره سعی میکنه خواهش کنه به نظر نمیرسید، حتی اگر میشد نیم خیز شدن تهدید آمیزش به سمت جیسونگ و فلیکس رو -که از سر جا هاشون در تایید حرف هیونجین بالا پریده بودن- فاکتور گرفت.

"هوانگ هیونجین ! میتونی به جای اینکه لنگ هات رو بندازی روی همدیگه و دستور صادر کنی خودت بلند شی بری چیزی که میخوای رو بگیری چون محض رضای خدا هیچ کس توی این جهان نمیدونه قبل از خریدن این تخته ی مسخره باید تک تک جزئیاتش رو چک کرد"

"من میدونم"

"منم همینطور"

جیسونگ تقریبا مجبور شد نگاهش رو طی یک صدم ثانیه از نگاه خون آلود مینهو بدزده، چون شرط می‌بست اگر توی چشم هاش زل میزد از داخل مردمک هاش خنجر و نیزه به طرفش پرتاب میشد و فلیکس که هیچ شانسی رو برای موافقت کردن با هان جیسونگ از دست نمیداد هم از اون قائله مستثنی نبود.

"موضوع اصلی این نیست که کی رفته چه چیزی رو اشتباهی خریده، موضوع اینه که ما الان حدود یک ساعت و نیمه نشستیم توی تاریکی و داریم با همدیگه دعوا میکنیم و من گشنمه"

"کریستوفر بنگ میتونستی از اول فقط بگی گشنته و این همه مقدمه نچینی"

ضربه ای که به وسط میز خورد توسط دست مینهو شکل گرفته بود اما صداش به قدری بلند بود که حتی خودش رو هم از جا پروند.

˓ 𝗉𝗎𝗓𝗓𝗅𝖾 𝗉𝗂𝖾𝖼𝖾 ⋆ ᳝ ࣪◞Where stories live. Discover now