𝖥𝗂𝖿𝗍𝖾𝖾𝗇

225 49 23
                                    

"حالت چطوره؟" چان برای فرستادن یه همچین جمله ی دو کلمه ای ساده ای برای فلیکس؛ تقریبا اسکرین گوشیش رو برای همیشه از دست داده بود.
خیلی عالی میشد اگر مینهو دست از زل زدن توی روحش برمیداشت، اگر تلپاتی بلد بود احتمالا با لحن کنایه آمیزی میگفت "بهتره حواست به پسر کناریت باشه نه من" ولی بدبختانه اون هم امکان پذیر نبود چون پسر کناری مینهو؛ هان جیسونگ هم لحظه ای نگاهش رو از چان نمیگرفت و هرکس فکر میکرد چان میتونه توی اون وضعیت یه جسم دویست گرمی رو نگه داره بدون اینکه روی پله ها به کشتن ندتش، احمق بود.

"وای لعنت بهش." درحالی که پله ها رو دو تا یکی دنبال گوشی بیچاره‌ـش پایین میدویید داد زد و باعث شد خنده ی ناخواسته ای از دهن جیسونگ در بره.
"رئیس، واقعا اینقدری پول داری که توی همچین شرایطی خیلی کول فقط بگی لعنت بهش ؟؟"
مینهو مطمئن نبود بحثی که قرار بود بین اون دو تا شروع بشه چیزی باشه که توی اون لحظه علاقه داشته باشه بشنوه، چون چان واضحا با دست هایی که از هیجان می لرزیدن و پنهانی ترین شکلی که ازش بر میومد به یه نفر پیام داده بود و حالا مینهو واقعا میخواست بدونه اون نفر کیه که از تمام گرفتاری های آوار شده روی سرشون اونقدر مهم تره که چان حتی صبر نکنه پاش به خونه برسه و همون جا؛ وسط راه پله بهش پیام بده.

"خیلی خوشحال میشم اگر قبل از راه انداختن بحث های عمیقتون اول بتونم سیستم سرمایشی خونه‌ـم رو بعد مزخرف ترین روز ممکن در آغوش بگیرم"
مینهو اجازه نداد کلام چان که درواقع جواب دندان شکنی برای حرف جیسونگ بود منعقد بشه. با کلافگی دست پسر رو گرفت و به طرف بالا کشید تا اگر هم چان میخواست همون جا از ذوق پیام دادن به فرد مورد علاقه‌ـش یه بار تا دنیای دیگه بره و برگرده، اون دو نفر اونجا شاهدش نباشن. درواقع آخرین چیزی بود که مینهو میخواست شاهدش باشه.

جیسونگ پچ پچ کنان و با تعجب گفت: "چرا مثل آدم های عادی از آسانسور استفاده نکردیم؟ نکنه آسانسور آپارتمانت هنوز هم خرابه؟" بعد بدون اینکه اصلا منتظر جواب مینهو بمونه ادامه داد "پسر، واقعا خجالت آوره. به خاطر همین از زندگی توی جاهای شونصد واحدی بدم میاد، از بین این همه آدم حتی یه نفر هم نگفته بیاید جمع شیم و یه فکری براش بکنیم" و در پی حرف تاثر برانگیز و آغشته به نقد اجتماعی‌‌ـش سری به نشانه ی تاسف تکون داد.
مینهو توقع نداشت پانسمان به اون بزرگی درست روی صورت چان بتونه از زیر نگاه موشکافانه ی هان جیسونگ قسر در بره، پس فقط آماده بود که اگر کوچکترین اشاره ای بهش شد بهترین دروغ ممکن رو دست و پا کنه، هرچند میدونست جیسونگ قرار نبود چیزی تو مایه های "کارد میوه خوری اشتباها به صورت چان برخورد کرده" یا "یه بچه گربه تصمیم گرفت صورتش رو چنگ بزنه" رو باور کنه. اول یا آخر باید واقعیت رو بهش میگفت و این درحالی بود که حتی خود مینهو هم نمیدونست واقعیت چیه.
اما حالا که فعلا موضوعی مثل آسانسور توجه اون پسر رو به خودش جلب کرده بود؛ شاید مینهو بیشتر وقت داشت که دروغی بهتر از کارد میوه خوری سر هم کنه.
آهی کشید، فکر میکرد میتونه از توضیح دادن این چیز ها فرار کنه تا جیسونگ خودش با چشم ببینه و بدون پرسیدن متوجهشون بشه؛ اگر قرار بود سفره ی دلش راجع به چان رو باز کنه تا صبح حرف داشت که بزنه.
پس فقط توضیح دادن راجع به ترس چان از فضا های بسته رو به بعد موکول کرد و به گفتن "هنوز خرابه" ی کوتاهی بسنده کرد. هرچند که نبود.

˓ 𝗉𝗎𝗓𝗓𝗅𝖾 𝗉𝗂𝖾𝖼𝖾 ⋆ ᳝ ࣪◞Onde histórias criam vida. Descubra agora