𝖳𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒

114 23 57
                                    

// trigger warning : smol smol mentions of self harm and suicide

به عقیده ی یک فیلسوف آلمانی اگر روزی رو بدون یاد گرفتن چیز جدیدی گذروندی اون روز تو درواقع اصلا زندگی نکردی. خب، لی مینهو میتونست بگه که از این بابت کاملا خیالش راحته، چون حداقل یک سری چیز ها طی بیست و چهار ساعت گذشته یاد گرفته بود.

مثلا، به تعداد موهای روی سرش نوشیدنی های انرژی زا توی دنیا وجود داشتن. می‌شد گفت که تقریبا اولین باری توی زندگیشه که مجبور شده اون همه کافئین رو به زور توی معده ی بیچاره‌اش بریزه، چون بی خوابی به اندازه ی کافی بهش محبت داشت که دیگه دلش نخواد با ماده ی محرک دیگه ای خواب رو از سر خودش بپرونه. برای همین زمانی که با گیجی بین انواع و اقسام نوشیدنی ها با طرح ها و رنگ های متفاوت ایستاده بود و سعی میکرد آنالیز کنه کدوم یکی رو همین پریشب توی تبلیغات تلویزیون دیده که دو تا کوالا رو برای یه شبانه روز متوالی بیدار نگه داشته وقتی نداشت که به این فکر کنه که از بیرون چقدر شبیه به کسانی به نظر میاد که فقط نیم دقیقه با سکته ی مغزی فاصله دارن، اما دختر فروشنده به دادش رسیده بود و درحالی که فکر میکرد در جواب  ِ "اگر نگهبان موزه ی لوور بودی و میخواستی یه شب رو کنار تابلوی مونالیزا کشیک بدی تا بلایی سرش نیاد کدوم یکی از اینا رو برای خوردن انتخاب میکردی"  ِ مینهو دقیقا باید چه واکنشی از خودش نشون بده با تردید چند تا قوطی جلوش چیده بود و حدود ده دقیقه بالا و پایینشون کرده بود تا درصد کافئین و قندشون رو چک کنه و مطمئن ترین انتخاب رو به مینهو بده چون انگار تصور به سرقت رفتن باارزش ترین نقاشی دنیا اونم وقتی این خودش بود که باید ازش مراقبت میکرد بدجوری باعث حمله به اعصابش شده بود.

دومین چیزی که مینهو یاد گرفته بود این بود که حتی یه نوشیدنی با هزار و دویست میلی گرم کافئین هم نمیتونه کاری کنه که بیدار بمونه، این درحالی بود که تقریبا ثانیه به ثانیه ی شب های قبل از جیسونگ رو زور میزد تا فقط پنج دقیقه بخوابه اما دریغ از حتی سطحی ترین لایه ی خواب که راضی بشه تا به زیر پلک هاش بخزه. بنابراین نحوه ی کارکرد قانون مورفی و اینکه چه زمان هایی قراره که باهات سر لج بیفته سومین چیز مفید اون شب برای یاد گرفتن بود که مینهو قسم میخورد بیست و چند سال زندگی کردن با دونستن تئوریکش هیچوقت به اندازه ی تجربه کردنش به رسیدن به اون میزان از دانایی کمکش نکرده.

در نهایت زمانی که از خواب پریده بود و با حس نکردن جسم گرمی که برای چند ساعت گذشته توی بغلش گرفته بودش کنارش روی تخت از جا پریده بود، متوجه شده بود با وجود تمام تلاش هاش برای نوازش کردن موهای جیسونگ و آهسته حرف زدن براش به هدف خواب کردنش کاملا با شکست مواجه شده و این خودش بوده که دست آخر خوابش برده. شاید هم استرس و عذاب بزرگی که توی بیست و چهار ساعت اخیر از سر گذرونده بود باعث اون همه خستگی مفرط یهویی میشد؛ هرچیزی که بود هان جیسونگ مثل همیشه اونجا بود تا درست مقابل مینهو رفتار کنه چون انگار نه تنها به هیچ وجه قصدی برای خوابیدن یا حتی بستن پلک هاش به منظور استراحت کردن نداشت بلکه انگار نه انگار که نصف روزش رو مشغول تمیزکاری بوده و بعدش هم یه تصادف رو پشت سر گذاشته مثل یه پسر بچه ی هایپر دائما این ور و اون ور می‌پرید؛ چهارمین چیزی که مینهو یاد گرفته بود: نمی‌شد به اثرات جانبی نوشته شده روی بروشور دارو ها اطمینان کرد.

˓ 𝗉𝗎𝗓𝗓𝗅𝖾 𝗉𝗂𝖾𝖼𝖾 ⋆ ᳝ ࣪◞Where stories live. Discover now