Chapter 31

1.9K 593 660
                                    

با ابروهایی به هم نزدیک شده از دستشویی خارج شد و همزمان با بستن دربش، نگاهی به ساعت دیواری گوشه ی سالن کرد و با دیدن عقربه هاش چهره اش بیشتر درهم شد...

عقربه های ساعت عدد 10 شب رو نشون میدادن و باز هم چانیول تأخیر داشت و بکهیون به خوبی از دلیلش مطلع بود!!!

سه هفته از اون شب کذایی گذشته بود و پزشک جوون فقط دو بار با اون دختر برخورد داشت... دو باری که سخت اما موفقیت آمیز گذشته بود...

در این سه هفته اتفاق خاص دیگه ای نیفتاده بود... البته اگر افزایش چشمگیر بی توجهی های پسر بلندتر به پسر کوتاهتر و شکسته تر شدن پزشک جوون جزء اتفاقات خاص دنیا محسوب نمیشدند!!!

اما هیچکدوم اینها برای بکهیون اهمیتی نداشتن و روانپزشک جوون مقتدارنه به زندگی در کنار دوست پسر سابقش ادامه داده بود!!!

یک شیر هیچگاه قلمروش رو به راحتی از دست نمیده و واگذار نمیکنه، مگر اینکه در نبرد بر سر قلمروش توسط شیر دیگری از بین بره!!! و بکهیون تا آخرین لحظه در قلمروش باقی می موند و از اون محافظت میکرد مگر اینکه در این میدان نبرد مغلوب بشه!!!

همزمان با نشستن بر روی کاناپه، کتاب قطورش رو از روی میز برداشت و مشغول مطالعه شد...

بعد از دقایقی صدای باز شدن درب سالن توجهش رو جالب کرد و باعث شد تا نگاهش رو از کتاب بگیره و به درب ورودی چشم بدوزه و لحظاتی بعد با دیدن صحنه ی مقابلش ابروهاش به آرومی بالا رفتن!!!

پسر بلندتر به همراه دوست دخترش در حالیکه بازوی ورزیده اش در حصار دستان دخترک بود، وارد خونه شدن و لبخند چانیول بلافاصله با دیدن پسر بزرگتر، عمیقتر شد...

هر دو فردِ تازه وارد، با قدم های آروم به سمت پسری که همچنان کتاب به دست روی کاناپه نشسته بود و با خونسردی نگاهشون میکرد، حرکت کردن و با رسیدن به مقابلش، پسر بلندتر سکوت رو شکست:

+ بکهیونا... چه خوب که بیداری...

با خوشحالی مشهودی گفت و باعث شد تا پزشک جوون نگاهش رو از بازوی محصور شده اش بگیره و به چشمهاش منتقل بشه... دخترک با دیدن نگاه سوالی و ناخوانای بکهیون روی دوست پسرش، لبهای سرخش رو به حرکت در آورد:

= بکهیون شی... خیلی خوشحالم که دوباره میبینمتون...

با متانت همیشگیش اعلام و سرش رو هم برای احترام کمی خم کرد...

نگاه خیره ی پزشک جوون از پسر بلندتر برداشته و روی چه یونگ فیکس شد و همزمان با بستن کتابش لبخند کجی زد:

- منم از دیدن دوباره ات خوشحالم پِرِتی لیدی*...

(*پرتی لیدی: pretty lady)

کتابش رو روی میز گذاشت و همزمان با ایستادن و چرخوندن نگاهش روی هیکل و استایل دخترک ادامه داد:

His eyes [Completed]Where stories live. Discover now