۱۶

828 243 12
                                    

"آی آی آی...‌یواشتر"
جونمیون پماد رو محکمتر کشید روی زخم پیشونی چانیول و اهمیتی به کولی بازیاش نداد.

"تو یکی که حقته، آدم اگه شعور داشته باشه اول از همه تو گفتارش نشون می ده."

چانیول بغض کرد.
همیشه همینطوریه... تو اگه در حق بقیه بدترین کارها رو هم بکنی ولی زبون نرمی داشته باشی آب از آب تکون نمی خوره.
"تنها بیشعور این جمع منم دیگه؟"

جونمیون چسب زخم رو با احتیاط روی پیشونی چانیول چسبوند و یک قدم ازش فاصله گرفت و با دقت به شاهکارش نگاه کرد.
"خوب شده...فک نکنم ردش بمونه."

چانیول سعی کرد خودشو برای جونمیون لوس کنه.
"جوووون.... منو ببخش."

جونمیون بسته ی کمکهای اولیه رو گذاشت تو کابینت و دست به سینه ایستاد.
"اولا خودتو مث عقب افتاده ها نکن و بعدشم فک نکنم بتونم ببخشمت."

چشماش پر اشک شد.

وقتی بکهیون شیشه ی لاک رو پرت کرد سمتش و پرید بهش و ازش گلاویز شد، چانیول تا چند لحظه تو شک بود و واسه همین نتونسته بود عکس العمل در خوری نشون بده.

بکهیون مث وحشیا موهاشو کشیده بود و فریادش همه رو به اتاقشون کشونده بود.
"اوه...پس تو تاپی! و عقیده داری من نباید لاک بزنم و جونمیون و سهون گی کوفتی ان... کونم تو طرز تفکرت جناب تاپ!"

چشمای متعجب جونمیون و نگاه غمگین سهون تنها چیزی بود که تو اون لحظات اغتشاش می دید.

اون واقعا از حرفش قصد خاصی نداشت. اصلا منظورش این نبود که گی ها واقعا کوفتی ان!

و تازه اگه سهون و جونمیون اونو از زیر دست و پای بکهیون نجات نمی دادن معلوم نبود اون ببر زخم خورده چه بلای دیگه ای  سر صورت نازنینش بیاره.

چی می‌شد اینقدر خنگ نبود؟!

به دست جونمیون که قصد داشت از آشپزخونه خارج بشه چنگ انداخت.
"جون... من قصدی نداشتم...خودت می دونی تو این گروه من تو رو بیشتر از همه قبول دارم."

و به تته پته افتاد.
"من.. من فقط نمی خواستم بکهیون اون کارا رو کنه..  بخاطر مامانم... بخاطر فنام.... اونا ناراحت میشن."

صدای بکهیون از تو هال بلند شد.
"خدایا! این واقعا فک می کنه دوست پسر همه اس..شیطونه می گه بزنم دم‌و دستگاهشو بیارم پایین‌.."

همونطوری که با نگاهش التماس جونمیون و می کرد، داد زد.
"تو خفه شو عوضی!"

و‌ به صدای همهمه ی توی هال و جیغ و داد بکهیون اهمیت نداد و دست جونمیون رو محکم تر فشرد.
"ولم کنید... این قرار نیست آدم بشه.. احمقه... اندازه ی سگش شعور نداره."

جونمیون دستشو آزاد کرد.
"فکر نکن بخاطر خودم می گم..ولی تو واقعا بی لیاقتی!"

این‌روزا این‌کلمه رو زیاد‌ می شنید.

واقعا بود؟!

 Everyone's BOYFRIEND (Completed)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum