۲۱

827 242 19
                                    

درک درستی از اتفاقاتی که دور و ورش می افتاد نداشت.

بیشتر گیج بود. یجور گیجی همراه با سرخوشی...
تصویر بکهیون با پس زمینه ی آبی آسمونی که حتی یه لکه ابر هم نداشت، به طرز عجیبی به چشمش دوست داشتنی می رسید.

بالاخره صدا وصل شد.
"پاشو...احمق عوضی...بیدار شو!"

صدای گریه ی سهون از همهمه ای‌ که با واکردن چشماش می شنید، بلند تر بود‌.

"هیونگ... آخرش کُشتی اش! من احمقو بگو فقط بخاطر حرف تو این همه بهش بی محلی کردم... خدایا... چانیول هیونگم!!"

بکهیون صورتش رو به سمت صدا برگردوند و غر زد.
"به هوش اومده.. می بینی؟ هیچ کی نمی تونه این درازو به کشتن بده..اندازه ی خر حضرت نوح خوش شانسه"

صورتهای کنجکاو کای و چن رو دید که اومدن بالای سرشو چند لحظه‌ای نگاش کردن.

کای دستشو زیر چونه اش گرفت.
"هیونگ این چرا حرف نمی زنه؟"

سهون دوباره گریه‌کرد:
" اینو به درخت می‌گن..  هیونگ بیچاره ی من اسم داشت.. اسمش چانیول بود.."

بکهیون دوباره سرش داد کشید.
"خفه شو سهون! اینقدر عر نزن... هیونگ بیچاره ات هنوز نمرده.."

چن دوباره بالای سرش اومد و دستاشو به هم مالید:
"باید یه فکری برای بدنش کنیم."

کای دوباره چشماشو ریز کرد و مشکوک پرسید:
"فکر می‌کنی می تونیم‌ بدون اینکه کسی بفهمه جنازشو از مجتمع خارج کنیم؟"

صدای بکهیون و چن همزمان اومد.
"کاایییییی"

سهون طاقت نیاورد و گریه کنان رفت و درو محکم پشت سر خودش کوبید.

بکهیون به دماغ و صورتش دست زد.
"چشماش که بازه...هوییی... صدامو می شنوی؟"

و به گوشه ی اتاق نگاه کرد.
"چتونه شما؟ خودتونو جمع کنین..هیچ چی هم نشده! بیاین بلندش‌کنیم بزاریم رو تخت."

احتمالا مینسوک و کیونگسو بودن.

چن  دوباره تز داد.
"امم.. فک‌نمی‌کنی تکونش ندیم بهتر باشه؟ ممکنه کمرش آسیب دیده باشه."

بکهیون دو طرف حوله رو کشید تا روی سینه های چانیول رو  بپوشونه.
"آخرش که چی؟ یعنی قراره اینو لخت بفرستیم اورژانش؟ داستان درست نشه برامون."

چانیول درد نداشت.
نهایتش حس گزگز و سنگینی‌ وحشتناک روی رونش بود که بکهیون لطف کرده بود و روش نشسته بود تا مثلا عملیات امداد و نجات انجام‌ بده.

با صدای هیس مانندی زمزمه‌کرد.
"من خوبم."

بکهیون به بقیه نگاه کرد و لبخند زد.
"نگفتم بهتون؟"

چانیول‌ناله کرد.
"فقط همتون برید بیرون"

ایندفعه علاوه بر صورت بکهیون و کای، چن و مینسوک‌و کیونگسو رو هم می دید.
"تروخدا...ترو جون هر کی دوست دارید فقط برید بیرون"

بکهیون بهش نگاه کرد و ازون لبخندهای خبیثش زد.
"اوکی... ما می ریم."

یک دقیقه ی بعد چانیول توی اتاق تنها بود.
لخت و‌بی پناه.
با باسن و کمری که‌ به فاک رفته بود.
و پرچمی استوار بین پاهاش.

دلش می خواست گریه کنه.

 Everyone's BOYFRIEND (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora