تیزر :
جئون جونگ کوك زمانی مثل همه ی همسن و سالهای خودش زندگی میکرد.
اما اون برای نجات زندگی دوستش ، جونش رو به دست یه خوناشام سپرد ..
جونگ کوك قرار بود همراه اون خوناشام به بعد ارواح بره ، اما پس از مدتی قرار شد مدت کوتاهی زندگی در سیرك عجایب رو با دوستانش آغاز کنه و دستیار یك خوناشام بشه ، توی سیرك همه با هم دوست بودن اما .. همیشه همچیز همینقدر قشنگ نیست نه؟
بیاین فکر کنیم ك مرد گرگی از جونگ کوك و جین خوشش نیومده و...بگذریم
بنظرتون جونگ کوك اینبار هم میتونه جون دوستش رو نجات بده؟!
این وسط .. تکلیف حس ناشناخته ی بین تهیونگ و جونگ کوك چی میشه؟ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-Jungkook
سلام من جئون جونگ کوکم ، من یه نیمه خوناشامم ، البته مادرزادی اینجوری نبودما ، ولی الان نزدیك دوهفته ست ك این شکلی شدم ،
من 18 سالمه و یه رزیدنتم.
ن ن ، اشتباه نکنین ، من رزیدنت پزشکی و اینجور چیزا نیستم ، من رزیدنت یه خوناشامم.
کیم تهیونگ ... اون خوناشام جذاب و بداخلاق ... اره .. من دستیار اونم و تا الان ، پدرم رو دراورده!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمین - یك هفته بعد از برگشت تهیونگ - ساعت 12 شب
از وقتی خوناشام شدم ، حساسیت زیادی به روشنایی پیدا کردم ، اینجوری نیست ك عین فیلما زیر نور خورشید ذوب بشما ، ولی خب خیلی از آفتاب خوشم نمیاد ، ترجیح میدم تو تاریکی بمونم و شبا برم گشت زنی.
و بخاطر زندگی جدیدم توی سیرك ، خیلی برنامه خوابیم با بقیه متفاوت نیست.اینجا سیرك عجایبه ، جایی ك همه چیز عجیب غریبه.
ماها در بهترین حالت ساعت 5 بعد از ظهر بیدار میشیم ، تا ساعت 7 ول میگردیم و بعد برای نمایش هامون آماده میشیم ، ساعت 10 ك نمایشمون تموم میشه ، بقیه میرن پی بازی شادی و گپ زدن ، و من با تهیونگ میرم برای تمرین....+ اههه خسته شدم ، لطفا یدقه بذار بشینم.
- کوك تو فقط قراره یه خرگوش بگیری ، این سخت نیست.
غر زدم سرش : تو معلوم نی چند ساله ك خوناشامی ، ولی من یه هفته ست ك دارم تمرین خوناشام بودن میکنم ، پس انتظار نداشته باش با تو یراه برم
- قرار نی عین من باشی ، من توی این مدت 15 تا خرگوش گرفته بودم ، تو فقط قرار بود یکی بگیری.
آهی کشیدم : من فقط خستم باشه؟
نگاهم کرد و بعد گفت : فردا بهت آسون نمیگیرم ، برو.
و من با خوشحالی رفتم توی سالن سیرك.
رفتم سمت تالار عمومی و دیدم فلیکس ، ال ، اقای کرپسلی ، فرد و جورج ، ایورا و هیجین نشستن و حسابی سرگرمن.
اولین نفر ك متوجه حضورم شد ، ال بود.
ال : هی پسر ، چخبر؟ امروز چه گندی زدی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/277237720-288-k1882.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...