𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥

💙 Part 29 : Killers of the dawn²

-Writer

% اون کیه؟؟

+ سوهو .. همون سال بالاییمون ک از من بدش میومد .. ارباب تیره آشاما اونه

% فاک .. باید برگردیم ، بیا پایین از روم

کوک پایین پرید.
با نگرانی به یونگی خیره شد.

% اونجوری نگام نکن بچه ، قرار نیست من کاری بکنم ، برمیگردیم پیش بقیه تا اونا بگن چه خاکی تو سرمون بریزیم ، گاد من دلم برا هوسوکم تنگ شده ، باتری انرژیمو بیاریننن

کوک به کولی بازیای یونگی نگاه کرد : هیونگ ما اللن وسط یه بدبختی بزرگیم ، تو دنبال هوسوک هیونگی؟

یونگی اخم کرد : قدرت عشقو زیر سوال نبر ، هوسوک حتی از جون توهم مهم تره کصکش

کوک پوکر به یونگی نگاه کرد ، حقیقتا راست میگفت ، دل خودشم الان تهیونگو میخواست تا بغلش کنه و بگه کنارشه ، پس بی هیچ حرفی راه افتاد و یونکی بدنبالش .. البته فقط سه ثانیه دنبالش بود ...

+ آیی هیونگ چرا میزنی؟

% یادت ندادن ک بزرگتر جلو تر میره؟؟؟؟

و بعد کوکی رو کنار زد و خودش جلو رفت و کوک بدنبالش .. بعله :/

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سایه ی یونگی و کوکی رو از دور دیده میشد : اومدنننن

همه سریع بلند شدن ، تهیونگ با استرس سمتشون دوید و کوک رو تو بغلش کشید.

هوسوکم گذاشت یونگی نزدیک تر شه و بعد به بغلش بپره.

نامجون هم جین رو بغل کرده بود تا سردش نشه.

هارکات هم با وضعیتی پوکر به اون مرغ عشقایی که با خودش کشونده بود اورده بود تا دشمنشون رو بکشن نگاه میکرد و به حال خودش تاسف میخورد ، آخرش پوفی کرد و به حرف اومد.

هارکات : کوکی ، چیشد؟ چی دیدین؟

کوک تو بغل تهیونگ چرخید و به هارکات نگاه کرد : دیدمش .. با ۴ تا زیر دستاش .. صورت سه تا از زیر دستاشم دیدم ولی اشنا نبود ، همشونم ظریف بودن و شکستشون اسونه
یکیشون یه شنل داشت و یکم ترسناک میزد.
و خود ملعونش ..

هارکات : شاهزاده شون کی بود؟

کوک با نفرت زمزمه کرد : کیم سوهو ...

هارکات : مطمئنی؟

+ تنها آدم آشنایی که اونجا دیدم سوهو بود ، دیگه کی میتونه باشه

هارکات سری تکون داد : نمیدونم .. الان .. نقشه چیه؟

+ نقشه کش ما تویی .. از ما میپرسی؟

هارکات : نه وقتی برای تلف کردن داریم و نه فکری برای حمله ..

یونگی : و این وضعیت فاک اپه ، بیاین فقط عین احمقا بهشون حمله کنیم و بکشیمشون ، بعدم با خیال راحت برگردیم خونه