💛 Part 33 : Lord of the shadows²

700 123 13
                                    

-Writer

✿ سلام پسرا !

چشمای تهونگ و جونگ کوک با تعجب سرتاپای اون مرد رو نگاه میکرد .. دستینی این بود؟
همین مرد میانسالی که خیلی معمولی بود؟!
برای کسی ک قدرت جهان رو ب دست گرفته باشه ، زیادی معمولی بود ! :/

✿ خب ، نمیخواین چیزی بگین؟ فلیکس پسرم تو ک دیگه منو میشناسی
نمیخوای بیای بغل بابات؟

فلیکس نگاهی به ته انداخت ، و بعد نگاهی ب کوک انداخت ، چشمای نگرانشون باعث میشد قلبش گرم شه ، و با لبخندی ک در اثر گرمای قلبش درخشان تر بود ، بهشون اطمینان داد ک چیزی نمیشه
و بعد با بی رغبتی سمت پدرش رفت.

دستینی با لبخند چندشی فلیکس رو در اغوش کشید و بعد صورتش رو رو به جیمین چرخوند : جیمین ! این برادر بزرگت فلیکسه ، قراره باهاش خوش بگذرونیم

و بعد فلیکس رو ب سمت جیمین هول داد ،
و باعث شد اون دو رو ب روی هم قرار بگیرن.

* هی ! فلیکس شی .. چه حسی داره ک دوباره همو میبینیم و نقشه ت نابود شده؟

فلیکس پوزخندی زد : نقشه؟ تو خیلی توهمی هستی

جیمین از این حرف فلیکس خوشش نیومد ، پس مشتی رو حواله ی صورتش کرد : یادت ندادن به اربابت احترام بذاری؟

دستینی خنده ای کرد : جیمین ، اروم باش پسرم ، اون منظوری نداشت

جیمین : ولی پدر ، شما که نمیتونین ذهن افراد رو بخونین ، پس مطمئن نباشین ک منظوری داشته یا نه

کوک سعی میکرد راجع ب دستینی چیزایی رو تو ذهنش داشته باشه تا بعدا بتونه استفاده کنه ، و تا الان این لیست رو گوشه ی ذهنش نوشته بود.

۱ اون یه مرد معمولیه با قدرت زیاد
۲ اون سرنوشت رو تایین میکنه
۳ اون بدجنسه
۴ اون توانایی خوندن ذهن رو نداره و نمیتونه از افکار مردم خبر داشته باشه
۵ اون .... اون .. پدر ... منه؟

متوجه یه نگاه خیره رو خودش شد و بعد منشا اون نگاه خورنده رو پیدا کرد.
دستینی !

✿ اوه ، پسرک ته تغاری من ، تو هم بیا پیشم ، اونم باید همسرت باشه نه؟ چه خوب ، جفتتون بیاین جلو

ته دست کوک رو گرفت و کوک از خدا خواسته ، دستش رو محکم فشرد.

نگاه دستینی به دستهای اونا افتاد و نیشخند عصبی ای زد : اوه ، چه عاشقانه ! فلیکس؟

فلیکس ک در اثر ضربه ی جیمین ، هنوز روی زمین افتاده بود ، اروم سر بلند کرد و به تهکوک نگاه کرد ، نگاهش خسته بود و خودش اروم ، این فلیکس همیشگی نبود .. چرا جلوی پدرش اینطوری میشد؟

فلیکس با لبخند خسته ای ، به پسرا اشاره کرد که جلو برن ، ته و کوک اروم نزدیک شدن.

دستینی پوزخندی زد و دست ازاد کوک رو گرفت ، اون رو جلو کشید ک باعث شد دستش از دست ته رها بشه ، کوک با تقلا سعی کرد خودشو ازاد کنه ولی اون ..
توی بغل چندش و ترسناک دستینی گیر افتاده بود !

𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥Where stories live. Discover now