❤Part 35 : Sons of destiny²

1.1K 143 64
                                    

خب خب .. قبل اینکه داستانو بخونین
من موقع نوشتن این پارت ..
داشتم اهنگ
Bilionera-otilia
رو گوش میدادم .. به عنوان یه هدیه از طرف من برای این پارت قبولش کنید :)💜

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-Writer

چشماش رو باز کرد ، اون کجا بود؟
اطراف رو نگاه کرد ، به بهشت و جهنم که نمیخورد .. شبیه بزرخ و اینام نبود ... پس کجا بود؟
ینی هنوز زنده بود؟
مگه میشد؟

اروم سعی کرد بشینه .. روی یه تخت بود .. و اونجا .. صبر کن ..
وات د فاک ..
اون توی بیمارستان بود؟

به چند لحظه نکشید که یک دفعه در اتاق باز شد و ۵ تا مرد گنده ی وحشت زده پریدن تو اتاق.

- جونگ کووووووووووووک

و کوکی بعد شنیدن اون صدا توی یه بغل آشنای گرم فرو رفت .

+ تهیونگ !

- کوکی ..  کجا رفتی یدفعه؟ چرا باید بدن خونیت رو کنار جیمین پیدا کنم؟ چه اتفاقی افتاد؟

همون لحظه ال وارد اتاق شد : کوکی؟

کوکی از بالای شونه های تهیونگ بهش نگاه کرد ، ال کنار بقیه ی پسرا ایستاده بود .. : جانم؟

ال : هروقت اینجا خلوت شد بگو .. باید بیام با تو و جیمین حرف بزنم

= الان بطور غیر مستقیم گفتی ماها غریبه ایم اینجا؟

ال خندید : نبابا چرا غیر مستقیم حالا ، صاف و صادق میگم که غریبه این

جین خواست شروع کنه به غرغر که نامجون جلوگیرش شد : چطوره ما بریم بیرون؟ تهیونگا .. توهم زود بیا.

و بعد یونگی و هوسوک و جین رو به بیرون کشید.

تهیونگ هم کوکی رو از بغلش در آورد ، دستاش رو قاب صورتش کرد و با نگرانی گفت : هرچی بهت گفت رو بهم میگی ، باشه؟

کوک سر تکون داد : چشم

و بعد .. تهیونگ هم تنهاش گذشات و اون موند و ال.

+ خب .. میشنوم؟

ال : قبلش بذار جیمین رو هم بیدار کنم

+ جیمین؟؟؟

ال خندید : آره ، عجیبه؟ قاعدتا وقتی تو زنده ای اونم زنده ست

و بعد پرده ی تخت بغلی رو کنار کشید و من تونستم جیمین رو ببینم.

ال : عه .. توهم بیداری؟ چرا صدات در نمیاد

* چی باید بگم؟

ال : هیچی ، بیاین که باهاتون حرف دارم

و بعد یه صندلی بین تخت پسرا گذاشت و نشست.

ال : یچیزی فهمیدم که باید بهتون بگم .

𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥Where stories live. Discover now