خب خب .. قبل اینکه داستانو بخونین
من موقع نوشتن این پارت ..
داشتم اهنگ
Bilionera-otilia
رو گوش میدادم .. به عنوان یه هدیه از طرف من برای این پارت قبولش کنید :)💜ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-Writer
چشماش رو باز کرد ، اون کجا بود؟
اطراف رو نگاه کرد ، به بهشت و جهنم که نمیخورد .. شبیه بزرخ و اینام نبود ... پس کجا بود؟
ینی هنوز زنده بود؟
مگه میشد؟اروم سعی کرد بشینه .. روی یه تخت بود .. و اونجا .. صبر کن ..
وات د فاک ..
اون توی بیمارستان بود؟به چند لحظه نکشید که یک دفعه در اتاق باز شد و ۵ تا مرد گنده ی وحشت زده پریدن تو اتاق.
- جونگ کووووووووووووک
و کوکی بعد شنیدن اون صدا توی یه بغل آشنای گرم فرو رفت .
+ تهیونگ !
- کوکی .. کجا رفتی یدفعه؟ چرا باید بدن خونیت رو کنار جیمین پیدا کنم؟ چه اتفاقی افتاد؟
همون لحظه ال وارد اتاق شد : کوکی؟
کوکی از بالای شونه های تهیونگ بهش نگاه کرد ، ال کنار بقیه ی پسرا ایستاده بود .. : جانم؟
ال : هروقت اینجا خلوت شد بگو .. باید بیام با تو و جیمین حرف بزنم
= الان بطور غیر مستقیم گفتی ماها غریبه ایم اینجا؟
ال خندید : نبابا چرا غیر مستقیم حالا ، صاف و صادق میگم که غریبه این
جین خواست شروع کنه به غرغر که نامجون جلوگیرش شد : چطوره ما بریم بیرون؟ تهیونگا .. توهم زود بیا.
و بعد یونگی و هوسوک و جین رو به بیرون کشید.
تهیونگ هم کوکی رو از بغلش در آورد ، دستاش رو قاب صورتش کرد و با نگرانی گفت : هرچی بهت گفت رو بهم میگی ، باشه؟
کوک سر تکون داد : چشم
و بعد .. تهیونگ هم تنهاش گذشات و اون موند و ال.
+ خب .. میشنوم؟
ال : قبلش بذار جیمین رو هم بیدار کنم
+ جیمین؟؟؟
ال خندید : آره ، عجیبه؟ قاعدتا وقتی تو زنده ای اونم زنده ست
و بعد پرده ی تخت بغلی رو کنار کشید و من تونستم جیمین رو ببینم.
ال : عه .. توهم بیداری؟ چرا صدات در نمیاد
* چی باید بگم؟
ال : هیچی ، بیاین که باهاتون حرف دارم
و بعد یه صندلی بین تخت پسرا گذاشت و نشست.
ال : یچیزی فهمیدم که باید بهتون بگم .
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...