"شکارچیان غروب"
تیزر :
جئون جونگ کوک ، شاهزاده ی اشباح ، برای انجام ماموریتی عمارت خوناشام ها رو ترک میکنه ک شاید به مرگ اون و دوستانش ختم بشه.
کوک و دوستاش برگزیدگانی اند که باید به تعقیب شاهزاده ی خوناشام های تیره برن.
اگر شاهزاده رو نابود کنن پیروزن و اگر شکست بخورن ... قبیله ی انها به کام مرگ میره ....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-Jungkook
وسیله هامونو جمع کرده و اماده ی رفتن بودیم ..
حقیقتا بجز منی ک بی تجربه م ، حتی نامجون و یونگی هم میترسیدن و این یعنی .. به فاک رفتیم؟نیاز به یکم ارامش گرفتن داشتم
رفتم توی راهرو و جلوی اتاق ته مکث کردم ، خواستم برم تو ولی گفتم در بزنم بهتره.
دستم رو بلند کردم ک در بزنم اما حتی قبل اینکه دستم رو جلو ببرم ، در باز شد و تصویر تهیونگ آشفته ، تمام وجودم رو پر کرد.- کوک .. چی میخوای؟
+ هی-هیچی .. فقط .. آماده ای؟
- اوهوم .. کاری ک واقعا براش اومدی رو بگو
+ خب .. میش .. میشه بیام تو؟
در جلوی در کنار رفت و اروم رفتم تو اتاقش و روی تختش نشستم
در رو بست و سمت اومد ، جلوی پام زانو زد و دستام رو توی دستش گرفت.- حالت خوبه عسل تهیونگ؟
+ من .. من نمیدونم چمه .. فقط .. خیلی نگرانم ته
- میدونم پسر کوچولوی من ، ولی من مراقبتم باشه؟
حرفاش مثل همیشه شد مرهم روی دردام ، سر تکون دادم و لبخند زدم.
اون هم در جوابم لبخند زد
پرسیدم : تو اوکی ای؟ هس میکنم حالت خوب نیست ..- نه ، خوبم ، نگران نباش
با تردید نگاهش کردم ، بعد دستام ک توی دستاش بود رو بالا کشیدم و مجبورش کردم بلند شه : بیا بشین اینجا ببینم
روی تخت نشست ، سرش رو گرفتم و روی پام گذاشتم ، و بعد اروم شروع به نوازشش کردم : مطمئنی نمیخوای چیزی بگی؟
- من فقط ... دلم برات تنگ شده کوک ، دلم برای کنار هم خوابیدنمون تنگ شده ، برای زمانی ک میتونستم هروقت اراده کردم ببوسمت تنگ شده
تو این فکر بودم به بابا بگم رابطمون رو ولی ترسیدم و خب .. نمیدونم .. یکم ذهنم درگیرهحرکت دستم رو سرش متوقف شد ، حقیقتا منم دل تنگش بودم ولی کاری نمیشد کرد : کارت ریسک بزرگیه .. بنظرم پدرت پدر منطقی ایه ولی بازم خطرناکه ، اینکه میدونی با همجنسگراییت اوکی میشن خوبه ، چون با نامجون هیونگ کنار اومدن ، ولی با بودنت با یه پسر دیگه .. درحالی ک نسلتون یه وارث میخواد .. فکر نمیکنم خوشحالشون کنه ..
![](https://img.wattpad.com/cover/277237720-288-k1882.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...