زمین - دوروز بعد از اومدن نامجین به زمین - ساعت 12 شب-Jungkook
خیلی خسته بودم ، امروز بعد نمایش ، تهیونگ توی تمرینا پدرمو دراورده بود و بعدشم تمیز کردن سالن رو گذاشت ب عهده ی من .
از وقتی استاد کیم و سوکجین هیونگ اومده بودن ، جو خیلی عوض شده بود .
استاد کیم صبحا با تمام فلاکتا و وجود خورشید میرفت به دبیرستان ، تدریس میکرد و شب برمیگشت به سیرك.
از حال جیمین ك ازش پرسیدم ، میگفت هنوز به مدرسه نیومده .. احتمالا هنوز تو شوکه و این ناراحتم میکرد ، همین غم باعث میشد ، گاهی اون حس ناشناخته م به تهیونگ تبدیل بشه به نفرت ، حتی با وجود لرزش قلبم ، ازش متنفر بودم .. البته نه همیشه ،
درسته ك زندگی جدیدم رو دوست دارم ، ولی این انتخاب من نبوده .. پس هنوز نمیدونم حسم به تهیونگ چیه ، و حتی نمیدونم چرا بهش حس دارم ..استاد کیم بهم اجازه داده بهش بگم نامجون هیونگ ، ولی خودم هنوز یکم معذبم ، الان خیلی باهم بهتر شدیم و همین باعث شده با یادآوری احساسات گذشتم ، ازش خجالت بکشم .
جدا از نامجون هیونگ ، اومدن جین هیونگ خیلی برای من خوشحال کننده بود.
جین هیونگ هنوز انسان بود ولی به عنوان جفت نامی هیونگ به سرزمین اشباح رفته بود و الانم با اون برگشته بود.
توی سیرك ، نقش آشپزمون رو داشت ، و من بعد مدت ها تونستم غذای واقعی بدون جادو بخورم و همین باز خودش عالی بود .
درسته ك خوناشامم ، ولی ما به گفته ی نامی هیونگ وقتی روی زمینیم با وجود یدونه قرص کوچولوی خون ك هرروز میخوریم ، در طول روز دیگه به خون نیاز پیدا نمیکنیم ، نه من و نه تهیونگ و نه نامی هیونگ و نه هیچ خوناشام دیگه ای.
نمیدونم چرا انقد از خوناشاما بد میگن ، ما خیلی خوبیم -.-خلاصه ك ، اینکه میدیدم جینی هم پیشمه خیلی ارومم میکرد ،
امشب ، انقدر خسته بودم ك فقط میخواستم گریه کنم. رفتم تو اشپزخونه و جین هیونگو دیدم ك به سینك تکیه داده و داره نامجون هیونگ رو میبوسه .. فاك ، سرفه مصلحتی کردم و نامجون هیونگ متوجهم شد.
از جینی جدا شد و سریع اومد سمت در ، با انگشتش یکی زد رو دماغم و گفت : مزاحم کوچولوی رومخبه حرفش خندیدم ك باعث خنده ی جین و نامی شد.
= چی میخوای کلوچه؟
این چند وقت ، جین هیونگ خیلی بزرگونه تر برخورد میکرد و این خیلی شیرین بود.
+ میخوام باهات حرف بزنم
= باشه کیوتچه ، نامجون؟
÷ جانم؟
جین هیونگ چشم و ابرویی بالا انداخت ك من نفهمیدم منظورش چیه ، ولی نامی هیونگ فهمید .
÷ اوه اوکی ، کوك من میرم بیرون پیش بقیه ، راحت باشین
لبخند زدم : ممنون
STAI LEGGENDO
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...