-Taehyung
ساعت حدودا 3:30 شده بود ك دیگه از شدت نگرانی نمیتونستم توی سیرك بمونم.
بلند شدم و خواستم برم بیرون ك نامجون من رو دید.
÷ کجا میری؟
- میرم دنبالشون ..
÷ الکی نرو بیرون ، توهم گم میشی باید نگرانی توهم بکشم
# راست میگه ، بشین ، یکم تحمل کن میان ، احتمالا یونگی رفته دنبال اوناداد زدم : چجوری بشینم وقتی هرلحظه امکان داره اونا توسط وولف من کشته شده باشن؟
نامجون هم متقابلا داد زد : تهیونگ این وضع و نگرانی تو برای همه ی مام هست ولی اروم باش ، هیچ کاری نمیتونی بکنی پس اوضاع رو بدتر نکن
پوفی کشیدم و لگدی ب میز زدم و بعد نشستم ، فلیکس اومد سمتم ، دستش رو گذاشت رو شونه م.
∆ ببخش ك اجازه نداشتم راجع بهشون بهت بگم ولی ، الان فقط میتونم بهت بگم ك خوبن و دارن میان
بهش نگاه کردم ، اون از سرنوشت خبر داشت ، همیشه میدونست ، ولی نمیگفت تا یوقت دستینی عوض نشه ... ولی حداقل ... الان ارومم ..
چشمام رو بستم تا یکم از فشار روی خودم کم کنم ، چرا انقدر نگرانش شدم؟ اون فقط یه بچه ست ك خیلی شیرین و کیوته و همش دلم میخواد لبای باریکش رو میك بزنم و به دلبراییاش بخندم و .. صب کن ... داشتم به چی فکر میکردم؟(😐)
یکم بعد صدای هوسوك اومد : دارن میاد سمت سیرك!
به سرعت از جام پریدم و رفتم جلوی در و پشت سرم همه ی اعضا ایستادن.
یونگی در حالی ك وولف من روی دوشش بود ، همراه با جین و جونگ کوك به سمتمون میومدن.
% چه خوش آمد گویی صمیمانه و جذابی
هوسوك به سمت یونگی زخمی شده رفت.
آقای کرپسلی هم ب همراه اون رفت تا وولف من رو از روش برداره.
نامجون هیونگ هم سمت سوکجین رفت و محکم بغلش کرد و اخر...فقط جونگ کوکی موند ك از دور من رو نگاه میکرد.بلند گفتم : هوسوك شی ، اتاق ته راهرو سمت راست ، برای تو و یونگی شیه ، برین و استراحت کنین
نامجون هیونگ ، اتاق شماهام ك مرتب شده میتونین برین اونجا ، آقای کرپسلی لطفا وولف من رو ببر به اتاقتون تا بعدا با فلیکس بیایم و تکلیف این اتفاق رو روشن کنیم .. بقیه هم برین اتاقاتون و برای فردا شب اماده بشین چون دوباره جشن داریم و همه چیز باید به بهترین شکل پیش بره ، و تا پایان امشب و طلوع افتاب ، کسی اجازه نداره از اتاقش خارج بشه .همه با سر حرفم رو تایید و قبول کردن و رفتن ، و در آخر من موندم و جونگ کوك ..
رفتم سمتش ، یه حسی بهم میگفت بغلش کنم تا لرزش شونه هاش ك نمیدونستم از ترسه یا چیز دیگه ای اروم شه ، ولی من زدم تو گوش اون حسم ... و به جز اون ، یه سیلی هم مهمون صورت ظریف و سفید جونگ کوك کردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/277237720-288-k1882.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...