پنج روز بعد
-Writerجونگ کوك از نظر خودش گند زده بود ، چون با لجبازیاش و در آخر ، بدرد نخور بودنش ، رسما بین خودش و تهیونگ رو قاراشمیش کرده بود.
اما در نظر تهیونگ ، اوضاع فرق داشت ، چون اون فکر میکرد با زیاده روی کردنش ، ریده به همچی و جونگی کوچولوش از دستش ناراحته.کل روز رو دور از هم میگذروندن و تنها صحبت بینشون ، زمان تمرینات جونگ کوك بود ، و بخاطر پیشرفت جونگ کوك ، انقدر توی تمرینات زود جلو میرفتن ك تایمش کوتاه تر شده بود و بجای 2 ساعت تمرین ، فقط 1 ساعت تمرین میکردن.
و تایم خواب .. لازمه بگیم ك جفتشون در دور ترین نقطه ی تخت نسبت به هم دیگه میخوابیدن؟ انقدر دور ك یك نفر راحت بینشون جا میشد ...این دوری بینشون انقدر واضح شده بود ك حتی آقای کرپسلی هم نگران رابطه ی بین جونگ کوك و اربابش بود.
در آخر ، کوك به انفجار رسید ، این نگرانی براش زیاد بود ، پس در آخر رفت تا با جین هیونگش صحبت کنه اما .. در اتاق بسته ی نامجین و سکوت درونش ، نشون میداد ك یا با آرامش تو بغل هم خوابن ، یا توی حموم سرگرم شدن ...
تصمیم گرفت مزاحم نشه و بره پیش هوسوك هیونگش ، شاید اون درگیر نباشه.
رفت سمت اتاقشون و در زد .
# بیا تو
آروم در رو باز کرد و هوسوکی رو دید ك به تاج تخت تکیه داده و یونگی رو روی پاش خوابونده و نازش میکنه.
# چیزی شده کوکی؟
+ آه خب .. میخوام باهات حرف بزنم .. اگر میشه .. فکر کنم مزاحمم ..
% نه نیستی .. بشین .. کمکت میکنیم.
هوسوك هیونگ خندید : ببینم وقتی اجازه از طرف یونگی صادر میشه ، میتونی بازم تعارف کنی یا نه
پسرك لبخند زد و رو به روی پسرا ، روی تخت ، نشست.
# شرو کن ..
+ خ-خب .. من .. نمیدونم باید چیکار کنم ...
# چیو چیکار کنی؟
+ این دوری بین خودم و تهیونگو
# آه خوب شد گفتی .. چرا چند روزه احساس میکنم ك جفتتون خول شدین؟
+ خب ... چند شب پیش قبل خواب بینمون یکم بحث شد ... اونم آتیشی شد و .. خب .. بهم ریختیم یکم
# چه بحثی؟
و پسرك .. شروع به تعریف کرد ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«فلش بك ، حدود یك هفته قبل ، فردای روز بازگشایی سیرك»
- Jungkook
روی تخت مشترکم با تهیونگ دراز کشیده بودم ، اره ، از وقتی ك اومدیم به دجون ، تصمیم گرفتیم ك روی یه تخت بخوابیم ولی خب ... موقع خواب از هم دور هستیم .
( خا چه فایده همون جدا بودین سنگین تر بود که :/ )
![](https://img.wattpad.com/cover/277237720-288-k1882.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...