💚part 12 : Tunnels of blood¹

1.6K 208 34
                                    

تیزر :
تونل های خونین ؛
جئون جونگ کوك ، پسری ك همه فکر میکنن مرده ، برای اینکه توسط خانواده ش شناسایی نشه و توی شهر زندگی بهتری داشته باشه ، همراه با سیرك عجایب به یك شهر دیگه میره .
اون دستیار و همسر یك خوناشام اصیله.
در اون شهر غریب ، سیرك اونها به خوبی مورد توجه قرار میگیره اما بعد ، جونگ کوك و دوستاش متوجه میشن ك جسد های عجیبی در گوشه کناره ی شهر پیدا میشه ك انگار تمام خونشون از بدنشون خارج شده.
مضنون اول این ماجرا ، کیم تهیونگ قرار میگیره ك باعث صدمه خوردن به رابطه ی تازه پا گرفته ی اون و جونگ کوك میشه ، اما بعد از مدتی ذره بین از روی تهیونگ برداشته شده و تمام اهالی سیرك ، خودشون رو در تونل های زیرزمینی شهر پیدا میکنن و به دنبال کشف حقیقت میرن ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-Writer
دفترچه خاطراتش رو باز کرد و متنی ك یك ماه پیش نوشته بود رو دوباره خوند.

•| سلام من جئون/کیم جونگ کوکم ، من یه نیمه خوناشامم ، البته مادرزادی اینجوری نبودما ، ولی الان نزدیك یك ماهه ك این شکلی شدم ،
من 18 سالمه و یه رزیدنتم.
ن ن ، اشتباه نکنین ، من رزیدنت پزشکی و اینجور چیزا نیستم ، من رزیدنت یه خوناشامم.
کیم تهیونگ ... اون خوناشام جذاب و بداخلاق ... آره ، بجز این ، من الان عاشقشم ، و یه خانواده ی غیر خونی دارم ، زندگی من پر از مشکلات بود .. الان خوشبختم ، ولی واقعیت مثل داستان های والت دیزنی نیست ، از الان ، من به عنوان دستیار و همسر یه خوناشام ، قراره بازم زندگی قاراشمیشی داشته باشم .. مشکلات تمومی ندارن و قراره همیشه باهاشون دست و پنجه نرم کنم ، چون ، این سرنوشت منه ! |•

لبخند زد ، این درست نبود ..

دوباره قلمش رو برداشت و توی صفحه ی بعدی دفتر ، دوباره خودش رو معرفی کرد.

•|سلام من کیمئون جونگ کوکم ، کیمئون ؟ اره کیمئون ... چون من نمیخواستم تنها یادگاری خانوادمم ك فامیلیمه از بین بره ، ولی من دیگه همسر کیم تهیونگم پس ... قرار شد فامیلیم کیمئون باشه ...
من یه نیمه خوناشامم ، البته مادرزادی اینجوری نبودما ، ولی الان نزدیك دوماهه ك این شکلی شدم ،
من 18 سالمه و یه رزیدنتم.
ن ن ، اشتباه نکنین ، من رزیدنت پزشکی و اینجور چیزا نیستم ، من رزیدنت یه خوناشامم.
کیم تهیونگ ... اون خوناشام جذاب و بداخلاق ... آره ، بجز این ، من الان عاشقشم ، و یه خانواده ی غیر خونی دارم و خونه م یه سیرکه ، زندگی من پر از مشکلات بوده و هست ، فعلا در حال اسباب کشی به سمت یکی از روستاهای اطراف سئولیم ، چون تهیونگ میگه همیشه باید نزدیك به جنگل باشیم .. ولی چون نمیخوام تو شهر پر خاطره م باشم .. قراره یه زندگی جدید و شاید بهتر شروع کنم ... :) |•

دفتر رو بست ، از پنجره بیرون رو نگاه کرد...
بالاخره همه ی اهالی سیرك وسایلشون رو جمع کرده بودن و امروز ، روز جا به جایی بود...

𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥Where stories live. Discover now