تیزر :
تونل های خونین ؛
جئون جونگ کوك ، پسری ك همه فکر میکنن مرده ، برای اینکه توسط خانواده ش شناسایی نشه و توی شهر زندگی بهتری داشته باشه ، همراه با سیرك عجایب به یك شهر دیگه میره .
اون دستیار و همسر یك خوناشام اصیله.
در اون شهر غریب ، سیرك اونها به خوبی مورد توجه قرار میگیره اما بعد ، جونگ کوك و دوستاش متوجه میشن ك جسد های عجیبی در گوشه کناره ی شهر پیدا میشه ك انگار تمام خونشون از بدنشون خارج شده.
مضنون اول این ماجرا ، کیم تهیونگ قرار میگیره ك باعث صدمه خوردن به رابطه ی تازه پا گرفته ی اون و جونگ کوك میشه ، اما بعد از مدتی ذره بین از روی تهیونگ برداشته شده و تمام اهالی سیرك ، خودشون رو در تونل های زیرزمینی شهر پیدا میکنن و به دنبال کشف حقیقت میرن ...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-Writer
دفترچه خاطراتش رو باز کرد و متنی ك یك ماه پیش نوشته بود رو دوباره خوند.•| سلام من جئون/کیم جونگ کوکم ، من یه نیمه خوناشامم ، البته مادرزادی اینجوری نبودما ، ولی الان نزدیك یك ماهه ك این شکلی شدم ،
من 18 سالمه و یه رزیدنتم.
ن ن ، اشتباه نکنین ، من رزیدنت پزشکی و اینجور چیزا نیستم ، من رزیدنت یه خوناشامم.
کیم تهیونگ ... اون خوناشام جذاب و بداخلاق ... آره ، بجز این ، من الان عاشقشم ، و یه خانواده ی غیر خونی دارم ، زندگی من پر از مشکلات بود .. الان خوشبختم ، ولی واقعیت مثل داستان های والت دیزنی نیست ، از الان ، من به عنوان دستیار و همسر یه خوناشام ، قراره بازم زندگی قاراشمیشی داشته باشم .. مشکلات تمومی ندارن و قراره همیشه باهاشون دست و پنجه نرم کنم ، چون ، این سرنوشت منه ! |•لبخند زد ، این درست نبود ..
دوباره قلمش رو برداشت و توی صفحه ی بعدی دفتر ، دوباره خودش رو معرفی کرد.
•|سلام من کیمئون جونگ کوکم ، کیمئون ؟ اره کیمئون ... چون من نمیخواستم تنها یادگاری خانوادمم ك فامیلیمه از بین بره ، ولی من دیگه همسر کیم تهیونگم پس ... قرار شد فامیلیم کیمئون باشه ...
من یه نیمه خوناشامم ، البته مادرزادی اینجوری نبودما ، ولی الان نزدیك دوماهه ك این شکلی شدم ،
من 18 سالمه و یه رزیدنتم.
ن ن ، اشتباه نکنین ، من رزیدنت پزشکی و اینجور چیزا نیستم ، من رزیدنت یه خوناشامم.
کیم تهیونگ ... اون خوناشام جذاب و بداخلاق ... آره ، بجز این ، من الان عاشقشم ، و یه خانواده ی غیر خونی دارم و خونه م یه سیرکه ، زندگی من پر از مشکلات بوده و هست ، فعلا در حال اسباب کشی به سمت یکی از روستاهای اطراف سئولیم ، چون تهیونگ میگه همیشه باید نزدیك به جنگل باشیم .. ولی چون نمیخوام تو شهر پر خاطره م باشم .. قراره یه زندگی جدید و شاید بهتر شروع کنم ... :) |•دفتر رو بست ، از پنجره بیرون رو نگاه کرد...
بالاخره همه ی اهالی سیرك وسایلشون رو جمع کرده بودن و امروز ، روز جا به جایی بود...
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...