-Writer
تمام مدتی ك توی راه بودن ، هیچ کس حرفی نزد و وقتی رسیدن به سیرك ، نامجون و یونگی سریع ازش جدا شدن و به سمت سیرك رفتن.
ته بعد از کمی صبر ، به سمت سیرك رفت.
در رو ك باز کرد ، مثل چند شب پیش ، با چند جفت چشم ك بهش زول زده بودن رو به رو شد ، با این تفاوت ك ...
این بار چشم ها نگران بودن!-سلام؟
همه با تکون دادن سر جوابش رو دادن.
- آه خب .. کوك؟ میشه خصوصی صحبت داشته باشیم؟
نگاهش سمت کوك رفت و با چهره ی رنگ پریده ی پسر رو به رو شد ، ناخن هاش رو به رون هاش فشار میداد و زبونش رو به گوشه ی لپش میکشید و همه ی اینا نشونه هایی از فشار بیش از حد روی پسر بود.
= تهیونگ .. حرفایی ك قراره زده بشه ، جاش همینجاست ، مقصر فقط کوکی نیست ، پس ههمون حرف میزنیم.
ته خنده ی هیستیریکی کرد ك نشونه ی استرس زیادش بود : ینی همه در جریان اتفاقاتن جز من؟ خب ... خیله خب .. اره .. میشنوم .. چیشده؟
همه با من من کردن سعی کردن حرف بزنن ، اما هیچ کس روی حرف زدن رو نداشت.
و آقای کرپسلی ، با پیش دستی کردن ، همه ی اونا رو از این فضای استرسی و پر تنش با فشار بالا ، نجات داد.
آقای کرپسلی : خب ته ، بشین تا برات بگم چیشده.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند دقیقه از تموم شدن حرفای آقای کرپسلی گذشته بود و همچنان همه ساکت بودن.
وقتی ك سکوت بیش از حد طولانی شد ، نامجون شکوندش ، تا حداقل فشار عصبی روی تهیونگ و بقیه رو کم کنه.÷ ته میدونم کارمون غلط بود ، ولی حق بده بهمون
% حق با نامجونه ، فکر کن ناگهان همچین خبری رو از تلویزیون بشنوی ، با همچین شیوه ی مرگی ك کاملا شبیه به کار های یه خوناشام باشه ، و در همون تایم ، تو یه خوناشامی باشی ك شب و روز بی خبر میذاری و میری ، بنظرم اگر شك نمیکردیم خیلی احمقانه بود.
= تازه ته .. ما ك هیچ کدوم تورو مواخذه نکردیم
# درسته .. ما سعی کردیم ك بدون بحث کردن با خودت ، متوجه بشیم ك چه اتفاقی میافته و آیا تو گناه کاری یا نه
اما انگار تهیونگ هیچ کدوم از اینا رو نمیشنید ...
- این همه سال دوستی .... من حتی فکر میکردم ك یه خانواده باشیم .. اونوقت .. انقدر راحت نظراتتون نسبت به من منفی میشه؟
÷ چه ربطی داره ته .. بالاخره شك پیش میاد ..
- سرم منت میذارید ك "ما لطف کردیم و از اول با خودت حرف نزدیم؟" .. کاش حرف میزدین ...
# ته .. این اتفاقیه ك افتاده .. بهتره فراموشش کنیم
کم کم ولوم صدای ته بالاتر میرفت : فراموش کنیم؟؟؟؟ به همین راحتی و تمام؟؟؟؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/277237720-288-k1882.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 𝐥𝐨𝐫𝐝❥
Fanfiction"لبخندی زدم ، شاید زندگی جدیدم همچین هم بد نبود .. توی سیرک عجایب ، پیش آدمهای باحال با قدرتای خفن .. زندگی خوناشامی ..با وجود تهیونگ .. احتمالا این زندگیم رو بیشتر از قبلی دوست داشته باشم. دستیار تهیونگ بودن .. دستیار یک خوناشام .. " ژانر : فانتزی...